۱۳۸۵/۱۰/۰۹

خون را با خون پاک نمی‌کنند!

غازی الياور رئيس جمهور پيشين عراق، دو سال پيش در يک نشست مطبوعاتی اظهار داشت: «تلاش دولت موقت در جهتی است که در طول هفته آينده، قانون عفو عمومی را به اجرا خواهد گذاشت».
روزنامه های معتبر جهان، به نقل از او نوشته بودند: «خون را با خون پاک نمی‌کنند، باور نمی‌کنم چنين چيزی ممکن باشد. بايد قدرت بخشش داشته باشيم!».
خون را با خون پاک نمی کنند! اين پيامی بود به همه روشنفکران منطقه که اگر به‌زعم شما، دولت آمريکا متجاوزگر و غارتگر است؛ آن‌ها تنها صدام را از ما گرفته‌اند. اما در عوض، حکومت‌های شما، زير شعارهای فريبنده مبارزه با تجاوزگران و غارتگران؛ صرف نظر از امنيت، کليه اسناد و ثروت‌های ملی و تاريخی ما را به غارت برده‌اند. ما در صدد انتقام‌جويی نيستيم و ريختن خون دشمنان خود را، واجب و ضروری نمی‌شماريم. در عوض، از شما می‌خواهيم که در گسترش و ترويج چنين فرهنگی، ما را ياری دهيد و در دفاع از مقام ارجمند انسانی و تحقق خواست‌های آنان، با ما همگام شويد!
اکنون بعد از گذشت دو سال، همه ما، اعم از خُرد و کلان، مجبوريم در برابر يک پرسش کليدی‌ـ‌تاريخی، پاسخی منطقی داشته باشيم: که سهم هريک از ما در شعله‌ور شدن آتش جنگ داخلی در عراق، چقدر و تا چه محدوده‌ای بوده است؟

۱۳۸۵/۰۹/۱۸

عليه رشوه

فردا (9 دسامبر) روز جهانی مبارزه با رشوه‌خواری و فساد اداری است.
پرداختن مبلغی ناچيز يا کلان، برای افرادی که بنيه‌ی مالی دارند و می‌خواهند از اين‌طريق در انجام و تحقق نيازها و تقاضاهای خويش شتابی داده باشند؛ ظاهرا و به‌زعم آنان، کاری‌ست بی‌خطر و زيانی را متوجه مردم و جامعه نمی‌سازد. حتا بعضی‌ها آن را وسيله‌ای مطلوب و به‌ترين تاکتيک در رقابت‌های اقتصادی‌ـ‌تجاری و اداری عليه رقبای خود ارزيابی می‌کنند. اما هر دو گروه رشوه‌ده و رشوه‌خوار، در برابر پرسشی که چرا چنين مبادله‌ای پنهانی‌ست و دور از چشمان اين و آن انجام می‌گيرد؛ هنوز و تا به امروز، سکوت کرده‌اند.
بنا به تخمين بانک جهانی، هر ساله بيش از يک‌هزار ميليارد دلار رشوه در سراسر جهان پرداخت می‌شود. اگر بر روی اين مبلغ، رشوه‌های خُرد و دله‌رشوه‌ها را نيز بی‌افزايم، آن‌وقت رقم بدست آمده، مبلغی است که جهان را به وحشت خواهد انداخت. برهمين اساس بود که سازمان ملل‌متحد در سال 2004، بيش از پنجاه‌هزارنفر را در 64 کشور مختلف مورد پرسش قرار داد و می‌خواست از اين‌طريق سنجش بين‌المللی فساد اداری را برای مردم جهان توصيف کند.حضور تک‌تک ما در اين مبارزه، هم مانع از گسترش فرهنگ رشوه‌خواری در محدوده زندگی‌مان خواهد شد و هم نور اميد به زندگی را، دگرباره در دل‌های مردم محروم جهان زنده خواهد ساخت. در مبارزه عليه گسترش فرهنگ رشوه‌خواری و فساد اداری، بی‌تفاوت نباشيم!

۱۳۸۵/۰۹/۱۰

روز جهانی مبارزه با ايدز



بيماری ايدز، نه تنها مانعی مانند مرز و دولت و دين و فرهنگ نمی‌شناسد، بل‌که هر يک از آن‌ها به‌سهم خود، می‌توانند عاملی برای گسترش و ابتلا بشوند. مثلا دولت افريقای جنوبی نسبت به مصرف داروهای ضد ويروسی ترديد نشان می‌دهد و عملا مانعی در برابر مصرف مبتلايان به اين داروست. در سوازيلند، که 56 درصد زنان زير 30 سال مبتلا به ايدز هستند، دولت رسما و دانسته، روز جهانی ايدز را لغو کرده است. دولت آمريکا، شعار استفاده از کاندوم را هنوز يک اصل مهم و بديهی در مبارزه با بيماری ايدز نمی‌داند و تنها استفاده از آن را، در مواقع بسيار ضروری تبليغ می‌کند. در اروپا موضوع ترديد در روابط جنسی؛ در آسيا مسئله فرهنگ و دين؛ در افريقا و آمريکای لاتين، مقوله فقر و عدم آگاهی؛ و ده‌ها مورد خرد و کلان ديگر نشان می‌دهند که مردم جهان، چگونه برلبه‌ی پرتگاه ناامنی مطلق قرار گرفته‌اند.
وجود نيروهای بی‌شمار جوان، پائين بودن سطح زندگی و گسترش رو به افزون فقر، عدم کيفيت وسايل ايمنی از جمله کاندوم، مؤلفه‌های مهمی هستند که می‌توانند موجب گسترش اين بيماری در ايران باشند. اگر نسبت به نيروی نسل جوان، حفظ ثروت‌های ملی و آينده ايران احساس مسئوليت می‌کنيد، توصيه می‌کنم که گزارش سازمان بين‌المللی کار را که به‌مناسبت روز جهانی مبارزه با ايدز، مبنی بر تأثير منفی ابتلايان بر عرضه نيروی کار و نتايج وخيم اقتصادی و انسانی آن در جهان انتشار يافته است، حتما بخوانيد!

۱۳۸۵/۰۸/۲۸

ما و ويتنام

رئیس جمهور امریکا، پرزیدنت بوش، پا به خاک ویتنام گذاشت. ويتنامی که تاریخ‌اش با تاریخ ما همسانی‌های شگفت‌انگیز دارد. گرچه کاری که امریکا با ویتنام کرد صد به یک هم با ایران نکرد؛ با وجود براين از ١٥ سال پیش راه ویتنام از راه ما در رابطه با امریکا جدا شد.
چند روز پیش، وقتی برای شنیدن یکی از سخنرانی‌های آقای خاتمی به مسجد مسلمانان شرق لندن رفته بودم، ایشان در باره مناسبات ایران و امریکا هم صحبت کرد. او به تاریخ مناسبات ایران و امریکا و دیگر چیزها اشاره کرد و نتیجه گرفت که مشکلات در این زمینه ناچیز نیست. من همیشه آقای خاتمی را شخصیتی فرهیخته و دلسوز و صادق یافته و مزیت وی را این دیده‌ام که هم از "ظرفیت‌های مردم ایران" و هم از "ظرفیت‌های سیاست" و هم از "ظرفیت‌های نظام سیاسی موجود" درکی زمینی دارد. آقای خاتمی در نگاه به تاریخ و ارتباط آن با رابطه ایران و امریکا، نه تنها تنها نیست، بلکه تازه از بهترین‌هاست. عموم ملیون ما، اکثر چپ‌های ما، بسیاری روشنفکران ما از امریکا هراسی تاریخی در دل دارند که با افق‌های فردا و رویش زندگی نمی‌خواند و نمیدانم چرا؟
کسانی که به علت سیاست‌های امریکا، به علت وضع زمانه، یا به علت کم خبری، تمام سال‌های سرسبزی و شکوفایی و باروری شان را، چون من، با زندان‌ها و شکنجه‌ها و دربه‌دری‌ها طی کرده‌اند، ممکن است نسبت به امریکا حس نفرت و ترسی فهمیدنی به دل داشته باشند. اما چگونه است که ما نمی‌خواهیم یا نمی‌توانیم درک کنیم که این حس و این نفرت دلیلی ندارد که در وجود دختران و پسرانی که امروز می‌شکوفند، لانه کند. به علاوه چرا ما نبینیم که برای همین جوان‌ها، نمونه رابطه امریکا و ویتنام خیلی دوست‌داشتنی‌تر از نمونه کره شمالی است.
ادامه مطلب را اينجا می‌توانيد بخوانيد.

۱۳۸۵/۰۸/۲۷

در «هستن» و «بودن»

هستيم،
نه آن‌گونه که بوديم.

هستيم، بر آن‌گونه که باشيم،
يا آن‌که نباشيم.

باشيم و نباشيم چه فرق است؟

وقتی که نه بوديم و
نه هستيم و
نه باشيم؟
[منبع]

۱۳۸۵/۰۸/۲۲

درددل

ُپُست روز گذشته مرا به‌ياد خاطره‌ و صحبت‌های شيرين دختری انداخت که بعد از آن همه شنيدن‌ها و توصيف‌ها در دوران کودکی و جوانی، تازه داشت اولين بهار را در سن نوزده سالگی می‌ديد. نابينا متولد شده بود و هيجده سال تمام در تاريکی مطلق به‌سر بُرد و زندگی کرد. البته اگر حافظه ياری دهد، روزی در اين باره می‌نويسم. اما امروز به چند نکته‌ای که او پس از بازيابی بينايی‌اش در برخورد با ديگران تجربه کرده بود اشاره می‌کنم:
اکثرا از من می‌پرسيدند که تصور تو از خورشيد چگونه بود. به‌نظرم آمد اين مردم، قبل از اين‌که بخواهند تعريف و احساس مرا بدانند، بيش‌تر به دنبال گُم‌شده خود هستند. گُم‌شده‌ای به‌نام روشنايی! يا سخت‌ترين لحظه‌ها برای من وقتی بود که با دختران آشنا و بستگان رو‌به‌رو می‌شدم. بدون استثناء از من می‌پرسيدند: پيش از اين چگونه تصوری از زيبايی من داشتی؟ و متأسفانه وادارم کردند تا برای اولين‌بار به دروغ متوسل شوم و بگويم: نه! الان خيلی زيباتر از آنی هستی که پيش از اين احساس می‌کردم.
و بدترين لحظه‌ها زمانی بود که کشف کردم مردم برخوردی دوگانه با نابينايان دارند. اگر دستش را می‌گيرند و از اين‌سوی خيابان به آن‌سوی می‌برند، دليل و انگيزه‌اش را دقيق نمی‌توانم توضيح بدهم ولی، می‌دانم که هدف کمک به هم‌نوع نبود و نيست. من هنوز چشم‌هايم به خيابان‌ها و کوچه‌ها عادت نکرده و چندين مرتبه واقعا گُم شده بودم. وقتی هم کمک می‌خواستم، بعضی‌ها بی‌تفاوت می‌گذشتند و بعضی‌ها آدرس عوضی می‌دادند. و هميشه هم در اين‌گونه مواقع، ناچار می‌شدم چشم‌هايم را ببندم و راه را با دشواری و با چشمی ‌گريان بيابم. چرا که از يک‌سو با موانع برخورد می‌کردم و زخمی می‌شدم و از سوی ديگر، وقتی چشم باز می‌کردم تا آن مانع را دور بزنم، عابرين مرا دست می‌انداختند و می‌خنديدند.

۱۳۸۵/۰۸/۱۸

ايدز، ايدز و بازهم ايدز!

آمار رسمی مبتلايان به بيماری ايدز (HIV) در ايران، نسبت به چند سال گذشته افزايش يافته و اکنون رقم 17 هزار تن را نشان می‌دهد.
همين‌که بخشی از جوانان کشور ما احساس مسئوليت کردند و به رغم برخوردهای غيراخلاقی و ناشايست بعضی از مسئولان آزمايشگاه تن به آزمايش دادند، شايسته تقدير است. اما از طرف دیگر بايد اذعان کرد که علت ابتلای آنان، عدم آگاهی‌های قبلی، عدم وجود وسايل ايمنی و استاندارد و چه‌بسا، بخش عمده‌اش را مربوط به عدم توانايی‌های مالی بايد دانست. به همين دليل، منطقی است که بدانيم چرا کودکان‌مان را در برابر خطر ابتلا به بيماری ايدز آماده نمی‌کنيم و آموزش نمی‌دهيم؟ علت اين فرار غيرمسئولانه و غيراخلاقی چيست؟
در همه جای جهان، موانع فرهنگی هنوز عامل مهمی‌ست برسر راه آزمايشات داوطلبانه و تشخيص واقعی مبتلايان در کشورهای مختلف. با توجه به چنين معضلی، سازمان بهداشت جهانی، برای هر کشوری يک ليست آماری دقیق برای HIV و ایدز دارد و يک ليست تخمين. اما مقدار و حدود تخمين را جامعه‌شناسان تعيين می‌کنند نه مسئولان بهداشت. چرا که موضوع تخمين و شيوع بيماری در هر جامعه‌ای با يک‌سری مؤلفه‌های فرهنگی‌ـ‌مدهبی، مقدار و سطح IQ اجتماعی، وجود ناهنجاری‌های مختلف و سطح و شدت آسيب‌های رفتاری گره خورده‌اند. رقم تخمين در ايران، بالای صد هزار تن را نشان می‌دهد. يعنی که به هوش باشيم جوانان ما در معرض خطر ابتلا هستند!

۱۳۸۵/۰۸/۱۵

تظاهرات اينترنتی


هم اکنون در سراسر جهان ٦٠ وب نگار معترض فقط برای آن‌که بر روی اينترنت عقيده خود را بيان کرده اند، در زندان بسر می‌برند. آن‌چه که در بسياری از کشورهای جهان امری آسان و آزاد محسوب می‌شود در ١٣ کشور جهان ممنوع است. در چين در مصر و در تونس ابراز عقيده در وبلاگ و يا بر روی سايت می‌تواند به زندانی شدن منجر گردد. برای نپذيرفتن سانسور و حساس کردن افکار عمومی گزارشگران بدون مرز برای اولين‌بار دعوت به تظاهراتی بزرگ بر روِی اينترنت می‌کند:

٢٤ ساعت عليه سانسور بر روی اينترنت

از روز سه شنبه ٧ نوامبر (١٦ آبان) ساعت ١١ تا چهارشنبه ٨ نوامبر (١٧ آبان) همان ساعت، سايت گزارشگران بدون مرز http://www.rsf.org/ به اين امر اختصاص می‌يابد. با اتصال به سايت گزارشگران بدون مرز ١٣ دشمن اينترنت در جهان را شناسايی کنيد و بر روی نقشه‌ای (فلش) کليک کنيد تا نقاط سياه شبکه وب را از سانسور پاک کنيد. هر کليک شکل ديگری از نقشه‌ی جهان را عرضه خواهد کرد. هدف اين است که شبکه اينترنت در ٢٤ ساعت به کشورهایی که آن‌را سانسور می‌کنند راه يابد. همه‌ی آراء شمارش می‌شوند و به گزارشگران بدون مرز اجازه می‌دهد با توانی بيش‌تر اقدامات کشورهايی که فضای آزاد وب را سانسور می‌کنند، افشا کند.

۱۳۸۵/۰۸/۱۴

اعــدام

صدام حسين، رهبر پيشين عراق، به اعدام با طناب دار محکوم شد. چنين تصميمی چقدر و تا کجا می‌تواند پاسخی برای درمان دردهای مردم باشد؟
مرگ صدام بدعت نيست، بل‌که تأييد و تقويت سنت کهنه و گران‌جان عربی است! اگر در شصت‌ـ‌هفتاد سال گذشته، هر کودتاگری در عراق، عليه مخالف خود دست به کشتار می‌زد، قاتل و مقتول، هر دو از يک جنس بودند و هيچ‌يک از آنان هم ادعايی نداشتند مثل امروز، که می‌خواهند عراق را الگويی برای خاورميانه بسازند. اگر می‌بينيد که همه جنايت‌کاران به آن سرزمين هجوم آورده‌اند و شب و روز از مردم طُعمه می‌گيرند، تنها به اين دليل است که به مردم عرب ثابت کنند که عراق نه تنها تغييری نکرده، بل‌که سايه مرگ در آن‌جا، سنگين‌تر و خونين‌تر از ايام گذشته شده است. وانگهی، گروهی از هم اکنون خود را برای تشييع جنازه‌ای با شکوه آماده نمودند تا آن‌ها نيز به مردم بگويند که آنچه را قبلاً نوشته‌ايم و يا در رسانه‌ها فرياد کشيده‌ايم، بی‌سبب و دروغ نبودند.
اگر می‌خواهيم با فرهنگ بت پرستی و نژاد پرستی عربی، با ناسيوناليسم کور و يهودی ستيزی‌های سنتی که ريشه در قهر تاريخ قومی دارند، به مبارزه برخيزيم و پايه يک فرهنگ تساهل و مسالمت جويانه را در عراق و منطقه بنيان نهيم؛ مجبوريم صدام را زنده نگاهداريم. برای تقويت حافظه‌ی تاريخی مردم عرب و حتا ايرانی‌ها و ترک‌ها، صدام بايد در تيررس نگاه عمومی و در پشت ويترين جامعه قرار بگيرد که از اين طريق، نه تنها بذر جنبش بحث، استدلال و قضاوت و منافع و انتخاب، در بين تمامی اقشار و طبقات مختلف اجتماعی پاشيده می‌شوند، بل‌که نتايج ناشی از آن، بسهم خود مهم‌ترين فضای عقلانی و منطقی را برای تغيير ذهنيتی که در طول تاريخ شکل گرفته‌اند، مهيا می‌سازد.
ادامه مطلب...>

۱۳۸۵/۰۸/۱۲

فاجعه

بهمن محصص هنرمند شهير ايرانی در بازگشت به کشور، همه‌ی آثارش را يک‌جا خرد و سوزاند و ذوب کرد. اصل خبر را می‌توانيد در وبلاگ شانای بخوانيد. داود پنهانی در اين زمينه می‌نويسد:
من دليل انجام چنين كاری را از سوی محصص نمی‌دانم، اما پيش از اين شنيده و خوانده بودم كه برخی نويسندگان وجود داشته‌اند كه در شرايط روحی خاصی آثار خود را از بين برده‌اند. هر چه هست خبر مورد نظر بد جوري ناراحتم كرده است. خب البته از ملتي كه اين روزها تمام فكر و ذكرش شده پيدا كردن يك سی دی، چندان نمی‌توان انتظار داشت كه مثلا محصص را بشناسند و قدر كارهای او را بدانند. براي اين ملت در حال حاضر پيدا كردن آن سی دی از نان شب هم واجب‌تر شده است. پس شايد اگر از اين زاويه به موضوع نگاه كنيم به جای ناراحتی بتوانيم به عظمت كار محصص بهتر پی ببريم.عملی در جهت نفی تمام گذشته هنری خود در خاكی كه مدتهاست كه خاك نيست. خاكی در خور كيفر. و چه كيفری بالاتر و والاتر از اين كه هنرمندی در قد و قواره محصص تمامی آثار خود را كه روزی در اين خاك به وجود آورده بود از بين ببرد.حالا بهتر به نتيجه اخلاقی داستان كيفر آتش اثر الياس كانتی پی می‌برم. آنجا كه قهرمان داستان در كتابخانه خويش آتش می‌زند و خود را ميان شعله‌های سوزان كتاب‌ها رها می‌كند.عملی اين گونه در جهت محو گذشته، به معنای محو خاطره از خاطر ناساز جماعتی است كه مدتهاست در مسير زوال پيش می‌رود. ملتی كه پيدا كردن يك سی دی برای او به با ارزش ترين كار ممكن تبديل شده باشد، مستوجب چه عقوبتی است. راستی اثر هنری به چه درد اين ديار می‌خورد؟

۱۳۸۵/۰۸/۰۹

Halloween




چند سالی‌ست که جشن هالووين در کشور آلمان رواج و رسميت يافته است.
من کاری به ريشه مذهبی و بهربرداری‌های اقتصادی و ديگر عواملی که موجب فراگيری اين جشن شد ندارم. اما در اين چند سال، سعی می‌کنم هرطوری شده، عصر سی‌ويکم اکتبر [مثل امروز] در خانه باشم. تا همين لحظه بيش از ده گروه مختلف از کودکان محله ما و محلات ديگر، زنگ خانه را زدند و من با بسته‌های مختلف شکلات به استقبال‌شان رفتم تا به اختيار و سليقه‌شان، يکی را انتخاب کنند.
ياد روزهای دوران کودکی‌ام افتادم که مادرم سمنو می‌پخت. در شهر ما رسم بود وقتی به‌خانه‌ای سمنو می‌بُردی، صاحب‌خانه سکه‌ای در بشقاب می‌گذاشت. سکه‌های جمع‌آوری شده متعلق به‌کسی بود که بشقاب سمنوها را به خانه‌های مختلف می‌برد. نمی‌دانيد چقدر سخت و کُشنده بود وقتی می‌ديدی صاحبان بعضی خانه‌ها حاضر نيستند یک سکه يک‌ريالی ناقابل را، برای دل‌خوشی کودکی در بشقاب بگذارند!

۱۳۸۵/۰۸/۰۶

چنين گفت زرتشت:

برای بالا رفتن پاهای خويش را به‌کار گيريد! مگذاريد شما را بالا کِشند. بر سر و بر گُرده‌ی بی‌گانه‌گان منشينيد!
بر اَسب نشسته‌ای؟ به سوی هدف خويش می‌تازی؟ باری، دوستِ من! پای لَنگ‌ات نيز با تو بر اَسب نشسته است!
چون به هدفِ خويش رسی؛ چون از اَسبِ خويش درست به بلندیِ خويش برجهی، ای انسانِ والاتر، درخواهی غلتيد!

فريدريش ويلهلم نيچه؛
ترجمه داريوش آشوری؛
صص 307 – 306

۱۳۸۵/۰۸/۰۲

متناقض‌نما

آقای خامنه‌ای در نماز عيدفطر امروز گفت: اهميت و حساسيت انتخابات خبرگان بيش از ساير انتخابات کشور است و مردم بايد افراد مورد اعتماد خود را برای تصميم‌گيری در زمان حساس فقدان رهبری برگزينند.
*******
معنای سياسی اين سخن يعنی: اصل يک‌صدويازدهم، کشک! در واقع ولی فقيه بارديگر تأييد کرد که جمهوری اسلامی متناقص نماست. در منظر خارجى، همه‌ی نهادهاى ضروری را داراست، اما تمامى آنان فاقد محتوا و جايگاه حقوقىاند:
نهاد منتخب رهبری (شورای نگهبان)، به رهبر امر و نهى کرده و او را تابع اراده خويش می‌سازد؛
نهادى که بايد مطابق قانون اساسى، رهبرى را کنترل داشته باشد، خود در چنگال کنترل گروهی‌ست که توسط رهبری انتخاب شده‌اند؛
«نگهبان» قانون اساسى، قانون را در خدمت به خود و شرکاء، به نگهبانى می‌گُمارد؛
مجلس شورايش، قدرت تصويب لوايحه را ندارد، اما در عوض « شوراى محلّل[مصلحت] نظام»، همه را به عقد خويش در آورده، هم سياست‌گذار و هم قانون‌گذار است!؟ قوه قضايى، معّرف حضور همگان است و نيازی به توضيح و توصيف ندارد. نهاد بدقواره‌اى که به‌دلخواه، می‌بُرد، می‌دوزد و قواره می‌سازد.
اين نمونه‌ها، تماماً حقيقى، واقعى و انکارناپذيرند!

۱۳۸۵/۰۷/۲۷

ستاره‌های سربی!

زمانی می‌گفتند دانش‌جو جماعت، توی هفت طبقه آسمان يک ستاره هم ندارد! اگرچه اين مثال را به مقتضای شرايط سيالی که دانش‌جويان در آن به‌سر می‌برند، طرح می‌کردند ولی، از آن‌جايی‌که انقلاب اسلامی به‌مفهوم واقعی فی‌السموات و الارض است، اين پديده نيز به همت دولت عدالت‌خواه تغيير کرده و دانش‌جويان ما ستاره‌دار شده‌اند.
ستاره‌ها، چه به‌مفهوم ديروزی و اساطيری‌اش، که نشانه‌ی سرنوشت بودند و اميد به زندگی را در دل‌ها شعله‌ور می‌ساختند، و چه به‌مفهوم امروزی‌اش، که به‌ترين‌ها و برترين‌ها را دسته‌بندی و نشانه‌گذاری می‌کنند؛ به يک معنا نمادی از ارزش‌ها بودند و هستند. اما ستاره‌های تقديمی دولت عدالت‌خواه، از جنسی ديگر، سربی و ضد ارزش‌اند. تعدد و افزايش آن، نشانه‌ی بی‌اعتباری و محروميت است. و همين نمونه به‌سهم خود می‌نماياند که عدالت موردنظر، يعنی تقسيم سياهی‌ها و تيره‌بدبختی‌ها در بين مردم!
زاويه‌ی ديگر چنين تفکر و عدالتی را در «نقطه کور» بخوانيد.

۱۳۸۵/۰۷/۲۳

ترس و نفرت

به تصور من از بين تمام صفات انسانی و والای «گاندی»، دو صفت، يعنی بی‌زاری از ترس، و نفرت از انتقام و کينه‌توزی چشم‌گيرتر از ساير صفات اوست.
من هيچ صفتی را برای يک انسان و يا «يک ملت» بدتر و ناپسندتر از آن دو نمی‌دانم! اين دوصفت اثرات فراوانی در سرنوشت نسل‌های گذشته از خود به جای گذاشته و نسل فعلی هند نيز در زير سايۀ آن زندگی می‌کند.
جواهر لعل نهرو

برگرفته از کتاب: چرا درمانده‌ايم؟ / حسن نراقی

۱۳۸۵/۰۷/۲۱

وصال و وصال‌اش

شايد شما هم اين جمله را قبلا شنيديد که فلانی خيلی آسان به وصال‌اش رسيده است. حتما شنيديد! اما ممکن است تعداد محدودی اين جمله را شنيده باشند که اگر فلانی، نامش «وصال» باشد، برای رسيدن به وصال‌اش، با مشکل روبه‌رو خواهد بود. چرا که دو وصال، به آسانی نمی‌توانند با هم‌ديگر اتصال پيدا کنند!
باور کنيد از قانون فيزيکی جاذبه و دافعه به‌هيچ‌وجه صحبت نمی‌کنم. نگاه اين صفحه همواره به مسائل اجتماعی و روابط اجتماعی است. مضافا، قوانين فيزيک در روابط اجتماعی، به شکل ديگری عمل ‌می‌کنند. يعنی اگر ميان رسيدن وصال به وصال‌اش، دافعه‌ای هم وجود داشته باشد، از آن‌جايی که بار عاطفی و عاطفه تهی است، نيروی دافعه در نقطه ديگری خودش را نشان می‌دهد و در اين مثال، مبنا، سيناست! و اين قانون، تا قيام قيامت برپاست.

۱۳۸۵/۰۷/۱۶

مـهـرگــــان

مهرگان؛ يعنی مهر و مهرورزی! نماد محبت، دوست‌داشتن و عشق‌ورزيدن است. کالايی که هميشه و متأسفانه در جامعه ايران، لوکس و ناياب بودند. مهرگان؛ يعنی توجه داشتن به آينده! يعنی ما به‌کاريم و کودکان‌مان به‌خورند. ولی آيا اصلن کسی را می‌شناسيد که دلی برای آينده‌سازان ميهن داشته‌باشد؛ به زندگی پُشتِ کنکوری‌ها توجه کند؛ به جوانانِ بی‌کار و رانده و وامانده از همه‌جا، فکر کند و عشق به‌ورزد؟
گذشته‌ها به‌جای خود اما امروز، در پاس‌داری از سنت مهرگان، ناچاريم جهت نگاه‌مان را تغيير دهيم. منظورم اين نيست که همه‌ی هدف‌ها و سنت‌های موجود در جامعه را ناديده گرفته و دور بريزيم و يا نسبت به آن‌ها بی‌توجه باشيم. اما پافشاری و تعصب‌ورزی بر روی هدف‌ها و سنت‌ها -‌هرچند هم زيبا، دوست‌داشتنی و ارزشمند- به‌مفهوم محروم‌شدن و دور ماندن از فرآيندهاست.
امروز، وقتی از آئين مهرگان سخن می‌گوييم، توجه ما بيش‌تر به عصری‌سازی اين سنت زيباست. مفهوم واقعی مهرگان در زمانه ما، ديگر پاشيدن ساده بذر مهر در دل‌های توده‌ها و عوام نيست. بل جمع‌آوری انرژی فرهيخته‌گان، روشن‌فکران، دانايان و دوست‌داران و علاقه‌مندان به فرهنگ، ادب، ترقی و پيشرفت ايران زمين است. بايد تلاش کرد که معادله‌ی ميان دانايی و نادانی را، برای هميشه و به‌نفع نخبه‌گان فکری و ابزاری در جامعه تغيير داد. و از اين‌طريق راه را برای شکوفايی انسان و انسانيت در ايران زمين گشود.
ادامه مطلب....

۱۳۸۵/۰۷/۰۵

بيچاره روزنامه‌نگار

اگر اشتباه نکنم سال 58 بود. همراه با دوست فرهيخته‌ای داشتيم در خيابان انقلاب قدم می‌زديم. ناگهان يکی از دوستان روزنامه‌نگارش با عصبانیت در برابرمان سبز شد و گفت: شنيدی چه اتفاقی رُخ داد؟ آهن‌فروش را کرده‌اند مسئول روزنامه!
دوستم با خون‌سردی تمام در پاسخ گفت: باز جای شکرش باقی است. طرف چون با کالای سنگينی سروکار داشت، تلاش خواهد کردن وزن روزنامه را بالا ببرد.
دلم می‌خواست امروز این دوست فرهيخته را می‌ديدم و می‌پرسيدم: حالا که یک جوان بيست‌وهفت ساله را مدير مسئول روزنامه ايران می‌کنند، جوانی که مهم‌ترين سابقه‌اش آتش زدن خواب‌گاه دانشجويان در هيجده تيرماه بود؛ بايد چه‌کسی را شکر کرد؟

۱۳۸۵/۰۶/۳۰

فرهنگ اسلامی

يکی از مفاهيمِ مهمیِ که مدرنيته با خود آورد، مفهوم «بشريت» است. پيش از آن مفهوم «انسان» و «انسانيت» محدود به حوزه‌های فرهنگی‌ـ‌قومی بود، يعنی کم و بيش هر قوم و قبيله‌ای فرهنگ خود را مصداق «انسانيت» می‌ديد و بقيه را کم و بيش بيرون از اين مصداق می‌دانست.... ولی امروزه درهای ذهن‌ها به روی عالم و فرهنگ‌ها گشوده شده است و بر آن‌ايم که فرهنگ‌های بسيار وجود دارد که فرهنگِ ما يکی از صورت‌های آن است.
در واقع، هرگاه، برای مثال، سخن از «فرهنگِ اسلامی» به ميان می‌آيد، اين يک مفهوم امروزين از معنایِ «اسلام» است. در گذشته اسلام به معنای امروزی «فرهنگ» دانسته نمی‌شد. ... روزگاری که فرهنگ‌ها دنياهای بسته بودند، ما يک «دارالاسلام» داشتيم و يک «دارالکفر». بيرون از خود را طور ديگری نگاه می‌کرديم و طرد می‌کرديم يا با آن می‌جنگيديم و اگر نمی‌توانستيم ناديده‌اش می‌گرفتيم. ولی امروزه با گشوده‌شدن درها به روی هم‌ديگر نمی‌توان به «دارالاسلام» و «دارالکفر» با آن نگاه گذشته نگريست.

داريوش آشوری ـ برگرفته از کتاب: سنت، مدرنيته، پست مدرن

۱۳۸۵/۰۶/۲۹

ساعاتی ديگر سينا اعدام می‌شود!

امروز که خبر را شنیدم، یاد هجده‌سالگی خودم افتادم. چه شور و هیجانی داشتم که زودتر تولد هجده‌سالگی‌ام برسد! هجده سالگی...مجوز ورود به دنیای بزرگسالان، تجربه کردن‌ها، درهای دنیا که به رویت باز می‌شود. سن آرزوها و هدف‌ها... یاد همه آن ایده‌ها، همه ان هدف‌ها، قدم‌هایی که سرشار از انرژی بود. هجده‌سالگی دوست داشتنی!
امروز که خبر را شنیدم، حس کردم چقدر تصاویر هجده‌سالگی آدم‌ها می‌تواند متناقض باشد... و دور از آن‌چه تصویر غالب است. هجده‌سالگی برای سینا، روز ورود به دنیای بزرگ‌سالان نیست، دری به روی او گشوده نخواهد شد.
هجده‌سالگی، ناقوس مرگ است و جرثقیل و طناب داری که منتظر است تا پسری را که تازه پانزده روز است طبق همه آن قوانین بین‌المللی و کنوانسیون های‌رنگارنگی که دولت‌های رنگارنگ کشورما امضا کرده‌اند، در موقع جرم کودکی محسوب می‌شده است و بس، مجازات کنند. زندگی را از او دریغ کنند و ما روز و شب بمباران رادیویی، تلویزیونی، روزنامه‌ای و ... شویم که فلسفه مجازات اصلاح است!
فرناز سيفی

۱۳۸۵/۰۶/۲۶

از نژاد انار

قلب انار سرخ است
و سیب گونه‌هايش خونی!
بین انار و سیب
یک قلب فاصله است.
من از نژاد انارم!


م.راما (محمد امين لاهيجی)

۱۳۸۵/۰۶/۲۵

از نژاد انار

قلب انار سرخ است
و سیب گونه‌هايش خونی!


بین انار و سیب
یک قلب فاصله است.

من از نژاد انارم!


م.راما (محمد امين لاهيجی)

۱۳۸۵/۰۶/۲۱

قاچاقچيان فرهنگی

مشکل به‌توان ايرانی‌ای را يافت که داستانی از قاچاق و قاچاقچی نداند. در بيست‌وهفت سال گذشته ما با انواع نام‌های قاچاقچی موادِ مخدر، کوپُن، سيگار، عتيقه، آدم و بعدش هم قاچاقچی فرهنگی آشنا شديم.
ازدياد قاچاقچی و گسترش شبکه‌ها و باندهای مختلف در ايران، تنها چهره بيمارگونه و بحرانی چامعه را برملا نمی‌سازند؛ بل سقوط اخلاقی مردم را که همه‌ی مبادلات و مناسبات را با معيارهای پول و کسب سودی بيش‌تر می‌سنجند، نيز نشان می‌دهند.
ديروز یکی از دوستان افغانی تعريف می‌کرد که باندهای مختلف قاچاق، فيلم‌های خانوادگی ايرانی را اعم از جشن‌های عقد و ازدواج و جشن‌های تولد، به افغانستان آورده و به فور تکثير و توزيع می‌کنند. تا جايی‌که قيمت يک سی‌دی، در بازار کابل حدود سيصد تا سيصدوپنجاه تومان است. و بعد هم اضافه کرد: «اين عمل غير اخلاقی قاچاقچيان، حداقل برای بخشی از مردم افغانستان مفيد و ارزشمندست که آن‌ها، نه تنها بافرهنگ و رسم‌های تازه‌تری روبه‌رو می‌شوند، بل‌که آمادگی جذب و رواج آن را نيز دارند».

۱۳۸۵/۰۶/۲۰

يازده سپتامبر

پديده مشمئزکننده يازده سپتامبر، بطور مشخص، بيان‌گر يک باور است. تناقضی است ميان زندگی ديروز، امروز و فردای مان. و اگرچه در اندازه‌ها و ابعاد مختلف، ولی خميرمايه‌ی ذهنی انسان خاورميانه‌ای را شکل می‌دهد. القاعده شايد نماد بيرحمانه و اوج اين تناقض باشد اما، آنان از ابتدا، از همان چشمه‌ی باورها ‌نوشيدند که هريک از ما، به‌سهم خود نوشيديم و بنحوی هراس‌مان را از فرآيندجهانی شدن نشان داديم و می‌دهيم. از اين منظر، ناچاريم حقيقت تلخی را به‌پذيريم که القاعده، پيش از اين‌که بخواهد يا بتواند مردم جهان را نابود سازد، ابتدا، خاورميانه را ويران خواهد کرد و مردم را به روز سيه خواهد نشاند.
انفجار نيويورک، نشانه‌ای از فاجعه بود اما، هميشه ميان آژير خطر و تحقق فعل خطرناک و فاجعه آميز، فرصت مناسبی برای خنثا سازی آن وجود دارند. يعنی حوادث اسفناک و مصيبت‌آميز، همواره می‌توانند بر بستر بی‌توجهی‌ها و فرصت‌سوزی‌ها شکل بگيرند و متولد شوند. اين قانونی است عام و کلی و تمامی عرصه‌های اجتماعی و سياسی و اقتصادی را نيز شامل می‌گردند. نکته ديگری را نيز در ارتباط با همين قانون عمومی بگويم که در هرجامعه‌ای، قبل از همه نخبگان جامعه‌اند که فرصت‌ها را از دست می‌دهند نه توده‌های مردم. اگر در نگاه استراتژيک نخبگان يک يا دو درجه تغييری مشاهده شود و بنا به هر دليلی جهت خاصی را دنبال کنند، بعيد نيست تا بسياری از فعل و انفعالات بظاهر پيش پا افتاده و سطحی اما، خطرناک و تأثير‌گذار، برای هميشه (يا حداقل تا هنگام وقوع حادثه) از تيررس نگاه آنان به دور و پنهان بماند. توضيحات بيش‌تر را می‌توانيد در نوشته‌های زير بخوانيد
القاعده؛ طنز تاريخ يا آژير خطر؟ ـ ۱
القاعده؛ طنز تاريخ يا آژير خطر؟ ـ ۲

۱۳۸۵/۰۶/۱۸

مبارزه يک وظیفه است!

من 23 ساله‌ام امروز و چه تلخ است که باید مبارزه کنم برای همان خواسته‌های مادرم در 28 سال پیش و مادر بزرگ‌هایش در 100 سال پیش. من اما دیگر کلاه سرم نمی‌رود . من سهمم را از این خانه می‌خواهم. من حق‌ام را می‌خواهم.
من23 ساله‌ام امروز و هیچ دوست ندارم چند سال دیگر دختر 23 ساله‌ام برای خواسته‌های امروز من و 28 سال پیش مادرم و 100 سال پیش مادربزرگِ مادرم بجنگد. قرار است دخترم به دید یک انسان دیده شود با همان شأن و حقوق برادرش. تلخی دیگر بس است!
"وقتی بی عدالتی قانون شود مبارزه وظیفه است!" ما هم همچون مادران‌مان فقط به وظیفه‌ی خود عمل می‌کنیم. گیرم تنها و با دست خالی . گیرم با تجمعات 1000 و 2000 نفره که هیچ است از 40 میلیون زن ایرانی. گیرم با فحش و متلک و کتک . گیرم هزار سال دیگر و با امید به جهان دیگری که ممکن است !
آری روزی بالاخره ما می‌گیریم حق‌مان را ...
گلناز ملک، برگرفته از سايت: تغيير برای برابری

۱۳۸۵/۰۶/۱۶

وبلاگ، فرهنگ و تمدن

در ميان اهل انديشه و خرد، اصطلاحی رايج است که می‌گويند: «بدون فرهنگ، هيچ تمدنی شکل نمی‌گيرد!».در واقع می‌شود چنين استنباط کرد که ميان فرهنگ و تمدن، به لحاظ مضمون، تبيين و نحوه و سطح تأثير‌گذاری، ارتباطی تنگاتنگ، متقابل و ريشه‌دار وجود دارد که مولّد، در بستری که مولود برای او می‌گشايد، غنا می‌يابد. اگر بخواهيم تمدن بشری را به سه دوره ‌کشاورزی، ‌صنعتی و ‌بعد صنعت تقسيم کنيم؛ هر عصری را، از طريق الگوهای‌رفتاری و ابزارهای فنی مختص به‌آن، می‌توانيم بطور مستقل و مشخص مورد شناسايی قرار دهيم و تفکيک کنيم.
وبلاگ، ابزاری است متعلق به عصرحاضر. بديهی است که بايد بستر مناسبی را برای بارور شدن فرهنگ مُدرن و پسامُدرن مهيّا سازد و از اين‌طريق، راه رشد و تحول را برای ورود به جامعه‌ای باز، انسانی و مدافع آزادی، دموکراسی و حقوق‌بشری بگشايد. بلاگری که نسبت و رابطه متقابل اين دو را با هم‌ديگر تشخيص نمی‌دهد و لجوجانه و غيرعقلانی، می‌کوشد تا فرهنگ دوره جنگ‌سرد را بر ابزار عصر کنونی(وبلاگ) انطباق دهد و از اين‌راه، ديگران را از وبلاگ‌شهرها متواری و منزوی گرداند؛ اطمينان دارم که قبل از همه، نخست خود را به انزوا خواهد کشاند!

۱۳۸۵/۰۶/۰۹

گردش دايره‌وار

بار ديگر، باز ارعاب و تهديد، برفراز سرِ خانم شيرين عبادی به پرواز درآمد. اما پيش از آن‌که خانم عبادی نامه تهديد‌آميزی را از جانب فرد بی‌هويتی دريافت کند، فردی ديگر، که هويت و سابقه درخشانی در شکوفايی انقلاب فرهنگی دارد، شخصيت انسانی و حقوقی او را به باد انتقادهای تُند و بی‌رحمانه گرفت. می‌گفت به ايشان بهای زيادی داده شده است. ولی فراموش کرده بود که بگويد خودش از کدام جايگاه سخن می‌گويد و «چگونه ما شده است»؟!
ديروز وقتی داشتم درباره زندگی نجيب محفوظ می‌انديشيدم، به ياد حرف‌های شيرين آقای خاتمی افتادم که می‌گفت: جايزه صلح نوبل زياد مهم نيستند. جايزه ادبيات نوبل ارزشمندند! انگار يادش رفته بود که برادرانش در مصر خلاف او می‌انديشند. يعنی همان کتابی را که نجيب بخاطرش جايزه ادبی نوبل را دریافت کرد؛ نه تنها اجازه چاپ و اتشار ندادند، بل‌که بعضی‌ها فتوای مرگ محفوظ را پيشاپيش صادر کرده بودند!
آيا اين همه تناقض در نوع نگاه ما است يا در خود جهان؟

۱۳۸۵/۰۶/۰۲

خانه و باد

من دلم می‌خواهد که پنجره‌های خانه‌ام را بر روی هر فرهنگی باز کنم و اين فرهنگ‌ها چون بادی بوزند و از خانه من عبور کنند و شايد هوای خانۀ مرا هم عوض کنند. اما دلم نمی‌خواهد که هيچ بادی بيايد و خانه مرا از جای بکند!
مهاتما گاندی

۱۳۸۵/۰۶/۰۱

گناه کرد...

مثل معروف: «گناه کرد در بلخ آهن‌گری / به شوشتر زدند گردن مس‌گری» را حتما بارها شنيده‌ايد!
اما نمی‌دانم چندبار از خودتان پرسيديد که قاضی آن دادگاه چه کسی بود؟ اساسا در ايران، قضاوت را کدام گروه و طيفی برعهده داشتند؟
حقيقت تلخ اين است که بعد گذشت هفت‌صد سال از عمر اين ضرب‌المثل، ما هم‌چنان شاهد باز توليد آن در جامعه هستيم. باور نمی‌کنيد؟
هر کسی نوشته «اين کوچه بن‌بست است» را در روزنامه شرق خوانده باشد، ناخواسته به‌ياد اين ضرب‌المثل می‌افتد که نويسنده، در توضيح دعوای شخصی و شاخ و شانه‌کشی‌های ميان دکتر نصر و دکتر سروش، آن وسط از يکی دو نفر نام می‌برد که از بدحادثه، حتا مس‌گر هم نبوده‌اند.

۱۳۸۵/۰۵/۳۱

آن‌روزها

برافروخته و شاکی، ناگهان در مقابلم سبز شد و راه عبورم را بست. می‌گفت: چرا عليه پيشنهاد تصويب قانون قصاص اعتراضی نمی‌کنيد؟
گفتم: وقتی هنوز کالايی بنام «قصاص قبل از جنايت»، مهم‌ترين کالای مورد مبادله درون جامعه است؛ و بربستر چنين سنتی، دولت‌مردان می‌توانند با يک اقدام آسان، آن‌ پيشنهاد را تبديل به قانون کنند؛ وقتی می‌دانيم که همين فردا، ما اولين قربانيان فرهنگی و مهم‌ترين سوژه چنين سنتی خواهيم بود؛ آيا به‌نظر تو ديوانگی نيست که عليه چنين قانونی راهپيمايی و تظاهرات راه بی‌اندازيم؟
راه کج کردم و به رفتن ادامه دادم. اما، هنوز چند قدمی دور نشده بودم که او پرچم قصاص قبل از جنايت را برافراشت و گفت: اکثريتی خيانت‌کار!

۱۳۸۵/۰۵/۲۹

آن‌هايی که زنده‌ها را دوست دارند!

در ميان وب‌گردی‌ها، ناگهان خبر تأثرانگيزی توجه‌ام را به خود جلب کرد. خواندم که خانم پروين اردلان، يکی از چهره‌های سرشناس و فعال برابر حقوقی زنان ايران، بخاطر نارسايی و مشکلاتی که در هنگام مطالعه با آن روبه‌رو می‌شد، در بيمارستان بستری گرديد. گويا خطر تهديد نابينايی جدی است. آرزو می‌کنم چنين نباشد!
من خانم اردلان را دورادور و از روی نوشته‌ها و فعاليت‌هایش می‌شناسم. اما جوانانی که از نزديک با او آشنايی دارند، به اتفاق معتقدند که: « پروین اردلان زندگی سختی داشته است...حتا شنیدن قصه‌های روزهای پرخطر زندگیش که کم نبوده است، تن را می‌لرزاند...مثل فولاد آبدیده است...بَرنده است...نه با جنگ و بزن بزن و شیوه‌های کثیف غیراخلاقی...با درایت و عقلش. آدم است، در حد بی‌نهایت...در وجودش ذره‌ای بدجنسی، دودوزه بازی، بی‌انصافی، نان به نرخ روز خوری و بداندیشی پیدا نمی‌کنی...پشت‌کار عجیبی در تشویق زن‌ها به نوشتن دارد...شعار معروفش این روزها شعار خیلی‌ها است:
« نوشتن به زن‌ها اعتماد به نفس می‌دهد!»

۱۳۸۵/۰۵/۲۴

بعد صد سال ـ 3

در سر درِ کاروان‌سرايی
تصوير زنی به گچ کشيدند
اربابِ عمايم اين خبر را

از مخبرِ صادقی شنيدند
گفتند که واشريعتا خلق

رویِ زنِ بی‌نقاب دیدند
آسيمه ‌سر از درون مسجد

تاسر درِ آن سرا دويدند
ايمان و امان به ‌سرعت برق

میرفت، که مؤمنين رسيدند
اين آب آورد، آن يکی خاک

يک پيچه زگِل بر او بُريدند
ناموسِ به باد رفته‌ای را

با يک دو سه مشتِ گِل خريدند
چون شرِع نبی از خطر جُست

رفتند و به خانه آرميدند
غفلت شده بود و خلق وحشی

چون شيرِ دَرَنده می‌جَهيدند
بی پيچه زنِ گشاده ‌رو را

پاچينِ عِفاف می‌دَريدند
لب‌هایِ قشنگِ خوشگلش را

مانندِ نبات می‌مکيدند
بالجمله تمام مردم شهر

در بحرِ گناه می‌تپيدند
درهای بهشت بسته می‌شد

مردم همه می‌جَهنّميدند
می‌گشت قيامت آشکارا

يک‌باره به صور می‌دَميدند
اين‌است ‌که پيش خالق و خلق

طُلّاِب علوم رو سفيدند
با اين علما هنوز مردم

از رونقِ مُلک نااميدند

برگرفته از کتاب: يا مرگ يا تجدد / ماشاء‌اللّه آجودانی ـ صص 6 ـ 165

۱۳۸۵/۰۵/۱۴

بعد صد سال ـ 2

فتنه‌ها بر سر دين و وطن است
اين دو لفظ است که اصل فتن است

صحبت دين و وطن يعنی چه؟
دين تو موطن من يعنی چه؟

همه عالم همه کس را وطن است
همه جا موطن هر مرد و زن است

چيست در کلّه تو اين دو خيال
که کند خونِ مرا بر تو حلال؟


دين و وطن ـ ايرج ميرزا

۱۳۸۵/۰۵/۱۱

بعد صد سال ـ 1


دست مزن! چشم، ببستم دو دست
راه مرو! چشم، دو پايم شکست
حرف مزن! قطع نمودم سخن
نطق مکن! چشم، ببستم دهن
هيچ نفهم! اين سخن عنوان مکن
خواهش نافهمی انسان مکن
لال شوم، کور شوم، کر شوم
ليک محال است که من خر شوم
چند روی همچو خران زير بار؟
سر زفضای بشريت برآر

تازيانه ـ نسيم شمال

۱۳۸۵/۰۵/۱۰

دنده‌عقب!؟

خبرگزاري فارس: اگر در روز 18 شهريور ماه امسال در مسير مشهد به تهران شاهد رانندگي دنده عقب يك خودروي ماكسيما بوديد تعجب نكنيد. او همايون پيراسته، راننده‌اي ‌است كه قصد دارد مسير مشهد تا تهران را با دنده عقب آن هم با سرعت 130 كيلومتر در ساعت طي ‌كند.
توضيح: چرا تعجب؟ ما قرنی است که دنده عقب می‌رويم! قبل از انقلاب، اگر تا حدودی مردد بوديم و ناخواسته يک گام پيش و دو گام به پس می‌گذاشتيم؛ بعد انقلاب، با سرعت 150 کيلومتر در ثانيه، خلاف جهت عمومی و جهانی در حال حرکت‌ايم.
باوجود براين، ناگفته نماند که کار همايون پيراسته از يک جهت حائز توجه و تعمق است که تحولات تکنيکی و علمی و رفاهی نيز، ذره‌ای نتوانسته‌اند برذهن و فکرمان تأثيرگذار باشند و جهت نگاه‌مان را تغيير دهند! و چه زيبا گفت اين راننده عزيز: «انگيزه انجام اين کار، معرفی کشور عزيزمان ايران است»؟!

۱۳۸۵/۰۵/۰۴

آری آغاز دوست داشتن است!

هر پديده‌ای را آغاز و فرجامی است.
اما، آغاز و فرجام وبلاگ‌شهرها، به يک معناست.

ذات وبلاگ‌شهر از تکنولوژی‌ست
يعنی مولود و مولدش يکی‌ست.

محتوا، هويت فردی
بازتابش، زبان و فرهنگ‌اند
شکل با محتوا، به يک رنگ‌اند
يعنی باعصر خويش هم‌آهنگ‌اند.

شهر سرريز واژه‌هاست، وبلاگ‌شهر
خود زبانِ سازه‌هاست، وبلاگ‌شهر
مرکز سوژه‌هاست، وبلاگ‌شهر.

ما که با واژه‌ها، زاده می‌شويم
و به روزيم و آماده می‌شويم
نه که فرجام کار ناپيداست
دور، دورِ بلاگر و راز بقاست
بل‌که خودسوژه‌ايم، در اين ميان
که درون را می‌کنيم عريان
تکيه بر واژه‌ها روال کار ماست
دوست‌داشتن، هميشه سوژه ماست.

آری! آغاز دوست‌داشتن است
گرچه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نی‌انديشم
که همين دوست‌داشتنم امروز
سوژه‌ای دلنشين و بس زيباست!

۱۳۸۵/۰۴/۲۸

com .خواب.www

بيا به خوابم
همان قرار
به همان آدرس هميشگی
گرچه فيلتر شده است
اما
تو هميشه
فيتلر‌شكن ِ به روز داری
چشمت را ببند و
كليك كن

سارا محمدی

۱۳۸۵/۰۴/۲۰

سه سال گذشت!




گزارشگران بدون مرز:
سه سال پس از مرگ زهرا کاظمی عاملان این قتل نه تنها تحت تعقیب قرار نگرفته‌اند که از مصونیت کامل از مجازات بهرمند هستند. در پی تبرئه‌ی تنها متهم این قتل رضا اقدام احمدی در تاریخ ۲۵ آبان ماه ۱۳۸۴ توسط دادگاه تجدید نظر، علی‌رغم اعتراض و درخواست رسیدگی وکلای خانواده‌ی زهرا کاظمی، دستگاه قضایی به سکوت خود در این باره ادامه می‌دهد ...
درهمين زمينه مراجعه کنيد به مقاله:
دادگاه اسلامی و ظرفيت اسلام باوران

۱۳۸۵/۰۴/۱۳

محمد معين

استادی كه جانشينی
برايش يافت نشد




13 تيرماه سا‌ل‌روز خاموشی ابدی دكتر محمد معين، همراه و جانشين به حق علی اكبر دهخدا پدر فرهنگ لغات درايران است. نهم آذر ماه سال 1345 ، مردی كه طی 10 هزار روز، بيش از 30 هزار صفحه كار تحقيقی كرده بود و گاهی در شبانه روز تا 18 ساعت روی فرهنگ ايران عاشقانه كار كرده بود، در اتاق كارش در گروه زبان و ادبيات فارسی دچار سكته مغزی شد و برای 5 سال تمام در كما رفت و سرانجام در سال 1350 در بيمارستان فيروزگر تهران چشم بر جهان فرو بست. از همت اوست، ادامه فرهنگ‌نامه‌ای كه شادوران علی اكبرخان دهخدا يك تنه روی آن جان و مايه گذاشت و ادامه كار را به معين واگذار كرد و برای ابد رفت.

برگرفته از

۱۳۸۵/۰۴/۰۲

حديث عشق

دو روزی‌ست که صفحه اصلی مزين به «حديث عشق» سعدی است. اما از آن‌جايی‌که:

چو عشق آمد از عقل ديگر مگوی
که در دست چوگان اسيرست گوی

بی‌مناسبت نمی‌بينم که متن و حاشيه را همآهنگ با آواز زمانه و سوز دل‌های عاشقانه سازم. اگر متن با «حديث عشق» سعدی آذين شد در حاشيه اما اين حديث، چه خوش‌منظر در بيان شعری بانوی غزل‌سرای معاصر، خانم سيمين بهبهانی جاری است:

میان هر رگم از عشق، جوی می جاری است
چنین که مست تو هستم،چه جای هشیاری است؟
چون برق جستن و خندان به مرگ پیوستن
جنون عشق چه زیباست، گر چه بیماری است.
ز شور عشق ، شب و روز ، پلک سنگینم
به حالتی است که فارغ زخواب و بیداری است.

۱۳۸۵/۰۳/۳۱

آرزوی آخرين ديدار

دقايقی ديگر تيم ملی ايران در آخرين بازی، مقابل آنگولا قرار خواهد گرفت. در دو بازی قبلی، برخلاف سر و صداها و دعواهايی که از داخل اتاق رخت‌کن تيم ملی ايران شنيده می‌شدند، هياهويی که سوژه‌‌ساز بودند و تيترهايی که آذين‌بخش روزنامه‌ها و مجله‌های ورزشی جهان؛ از اتاق رخت‌کن آنگولايی‌ها، جز صدای گريه چيز ديگری شنيده نمی‌شدند.
آنگولايی‌ها، برعکس تيم ملی ما سه ساعت تلاش بی‌دريغ را در دو بازی گذشته به نمايش گذاشتند و بارها دروازه حريف را تهديد کردند. اما، بخت با آنان يار نبود و بد آوردند.
باوجود آن‌که ميدانم عرق ملی اجازه چنين جسارتی را به شما نخواهد داد اما، ای کاش همه ما توان آرزوی پيروزی تيم ملی آنگولا را در اين ديدار در دل داشته باشيم. بُرد و باخت در سرنوشت تيم ملی ايران بی‌تأثيرند ولی موفقيت آنگولا شايد شانسی برای صعود بمرحله بعدی باشند!
ضميمه:
1 ـ رئیس‌جمهور ايران و فوتبال / MEMRI TV
2 ـ ما خیانت کردیم! / امير عربی
3 ـ زئوس سپاس‌گزار يونانيان

۱۳۸۵/۰۳/۲۹

دنيای وارونه

وزير دادگستری‌ و دادستان‌ عمومی‌ و انقلاب‌ تهران‌ جهت‌ شركت‌ در مراسم‌ آغاز به‌ كار شورای‌ حقوق‌ بشر جديد سازمان‌ ملل‌ امروز به‌ ژنو سفر می‌كنند.اين‌ مراسم‌ بناست‌ با حضور نمايندگان‌ بيش‌ از 100 كشور جهان‌ برگزار شود.
منبع خبر: روزنامه اعتمادملی
دنيای وارونه، اتفاق‌های وارونه و آدم‌های وارونه هم می‌خواهد! بيش از اين چيزی به عقلم نمی‌رسد!

۱۳۸۵/۰۳/۱۶

فـراخـوان



از زمان تدوين قوانين در انقلاب مشروطه، طي 100 سال گذشته، تلاش زنان ايرانی همواره متوجه دستيابی به حقوق برابر و انسانی بوده است. اما با وجود تمامی اين تلاش‌ها، در کليه قوانين از جمله قوانين مدنی و جزايی، حقوق اوليه زنان همچنان ناديده گرفته شده و بن بست‌های قانونی بسياری را بر زندگی زنان جامعه ايرانی تحميل کرده است.
ما زنان در 22 خرداد سال گذشته يک‌دل و يک‌صدا اعتراض خود را به کليه قوانينی که حقوق زنان را نقض کرده ابراز داشتيم اما مطالبات بر حق ما همچنان بی‌پاسخ مانده است. بدين سبب امسال نيز در پيگيری قطعنامه 22 خرداد سال گذشته دوباره گرد هم خواهيم آمد و خواسته‌های مشخص خود را از جمله منع چندهمسری، لغو حق طلاق يک‌طرفه مرد، حق ولايت و حضانت بر فرزند توسط پدر و مادر به طور مشترک، تصويب حقوق برابر در ازدواج (مانند حق بدون قيد و شرط اشتغال و حق تابعيت مستقل زنان متاهل و...)، تغيير سن کيفری دختران به 18 سال، حق شهادت و ديه برابر، و لغو قانون قراردادهای موقت كار و ديگر قوانين تبعيض‎آميز اعلام خواهيم کرد.
از اين رو از همه شهروندانی که به نقض حقوق زنان در قوانين موجود اعتراض دارند می‌خواهيم به گردهم‌آيی که به اين منظور در روز دوشنبه 22 خرداد ماه 1385 (ساعت 5 الی 6 بعدازظهر در ميدان هفت‎تير) برگزار می‎شود بپيوندند.
اسامی دعوت‌کنندگان و حاميان فراخوان را می‌توانید در سایت زنستان ببينيد!

۱۳۸۵/۰۳/۰۸

از امروز ديگر كاريكاتور نمی‌كشم‌!

امروز دوشنبه‌ است‌، روزيی كه‌ طبق‌ تعهدم‌ بايد طرحی‌ براي‌ ستون‌ كاريكاتور «اعتماد ملی» می‌كشيدم‌ و هشتم‌ خرداد است‌ روز تولد برادرم‌ مانا نيستانی‌ ...
مانا يكيی از حرفه‌ای‌ترين‌ كاريكاتوريست‌های‌ ايران‌ است‌. اين‌ را نه‌ از سر تعارف‌ يا تكليف‌ برادری‌ می‌گويم‌. كم‌ هستند كاريكاتوريست‌هايی‌ كه‌ براي‌ امرار معاش‌ به‌ شغل‌ دوم‌ و سوم‌ نياز نداشته‌ باشند و مانا يكی‌ از همين‌ جماعت‌ انگشت‌شمار است‌. هر هفته‌ قبل‌ از ديدن‌ آخرين‌ كارش‌ دچار هيجان‌ و دلهره‌ می‌شدم‌ مثل‌ وقتی‌ كه‌ راه‌ رفتن‌ «بندبازی» را روی طناب‌ می‌بينيد و در تمامی‌ لحظات‌ هراس‌ افتادنش‌ را داريد تا به‌ مقصد برسد و نفسی‌ به‌ راحتی‌ بكشيد كه‌ اين‌ بار هم‌ موفق‌ شد. هميشه‌ از خودم‌ می‌پرسيدم‌ كه‌ تا كی‌ می‌تواند هفته‌ای‌ چند داستان‌ بنويسد و مصور كند، می‌ديدم‌ كه‌ چطور تمام‌ طول‌ هفته‌ را به‌ كاری‌ سخت‌ و طاقت‌فرسا می‌گذراند و می‌دانستم‌ كه‌ وقتی‌ چنين‌ فشاری‌ مداوم‌ شد بالاخره‌ روزی «اشتباه‌» خواهد كرد. هفته‌ پيش‌ مانا از «بند» افتاد و حالا در «بند» است‌.
روزنامه‌نگاری كار سختی‌ است‌، سال‌ها با سرافرازی‌ كار و زندگی‌ می‌كنيد و به‌ جز «نام‌ نيك‌» هيچ‌ اندوخته‌ای‌ نداريد و با اولين‌ غفلت‌ سرنگون‌ می‌شويد و تنها سرمايه‌تان‌ - نام‌ نيك‌تان‌ - را از شما می‌گيرند.
درددل‌های توكا نيستانی را در «روزنا» ملی بخوانيد!

۱۳۸۵/۰۳/۰۳

خنده‌ام می‌گيرد

خنده‌ام می‌گيرد وقتی می‌بينم كه در كشوری زندگی می‌كنم كه كارم جرم محسوب می‌شود...كه شغلم توهين قلمداد می‌شود...كه لابد خودم هم مجرم و گناهكار تصور می‌شوم! تصورش را بكنيد كه هدفی داريد...شغلی داريد كه می‌بينيد همه به شما دارند جوری نگاه می‌كنند كه انگار لباس نپوشيدی...يا همه فكر می‌كنند كه تو داری طوری نگاهشون می‌كني كه انگار اونا لباس نپوشيدن...!
خنده‌ام می‌گيرد وقتی يادم می‌آيد اون قديم نديما عمويمان را می‌كشيديم دعوايمان می‌كردند... معلم‌مان را كه می‌كشيديم كتك می‌خورديم ...بعدها... دخترها را كه می‌كشيديم سانسورش می‌كردند... مسئولی را كه می‌كشيدم اخطاريه ميامد...رئيس‌جمهوری را كه می‌كشيدم تعطيل ميشديم و حالا هموطنی را می‌كشيم زنداني می‌شويم!!! مانای عزيز...خنده‌ام می‌گيرد و می‌دانم تو نيز از اين خنده‌ها زياد كردی...! و چه خنده می‌چسبد در كنج ديوارهای زندان اوين! راستی شايد آن ديوارها ...همان ديوار های بلند زندان را می‌گويم...چه حالی بدهند براي كشيدن كاريكاتورهايی كه ديگر نه توبيخی دارد و نه بازداشتی و نه سانسوری!
خنده‌ام می‌گيرد وقتي هموطن كَشي (هموطن كشيدن) به هموطن كُشي(هموطن كُشتن!) تعبير می‌شود!و اينجاست كه از اين خنده‌ها و قهقه‌ها درد های ده‌ها و صدها زخم فرو خورده كاريكاتور در ايران را فراموش ميكنم و باز خنده‌ام می‌گيرد وقتی كه يادم می‌افتد كه شكايت كجا برم چون دوست دشمن است!؟
بزرگ‌مهر حسين‌پور

۱۳۸۵/۰۳/۰۲

شائبه‌ی اهانت

وقتی ماجرای انتشار این کاریکاتور را به یک دوست اردبیلی الاصل ساکن تهران تعریف کردم، و گفتم که در یکی از کاریکاتورهای صفحه مذکور، سوسکی در پاسخ از کلمه "نمه‌نه" (چی؟) استفاده کرده و این نشان می‌دهد سوسک، آذری فرض شده، گفت که کلمه نمه‌نه، نیز مثل تعبیرهای "ایکی ثانیه" و "بیلمز" و "قاراشمیش" و... از زبان ترکی وارد زبان تهرانی‌ها شده و افراد بسیاری بی‌توجه به منشا زبانی آن، از این تعابیر در گفتگوهای روزمره استفاده می‌کنند. همین حرف را از چند فرد مطلع دیگر نیز شنیدم. بر همین اساس فقط می‌توانم بگویم که در کاریکاتور روزنامه ایران هیچ توهین مسجلی نسبت به ترکان ایرانی صورت نگرفته و آنچه هست اینکه در این کاریکاتور شائبه اهانت وجود دارد.
به نظر من در این کاریکاتور هیچ عمدی برای توهین به آذری‌ها وجود ندارد. استفاده از تعبیری ترکی نیز دلیلی نداشته جز رواج این تعبیر در تهران. در بقیه کاریکاتورهای همین صفحه نیز سوسک مذکور به زبان فارسی سخن گفته. آیا این را هم باید به حساب توهین به فارسی زبان‌های ایران گذاشت؟
برگرفته از وبلاگ: يادداشت‌های مخاطب احتمالی

توضيح

رايج‌ترين ضرب‌المثلی که هم می‌تواند يادآور بدشانسی‌های سريالی باشند و هم توضيحی برای غيبت طولانی و بی‌خبر من، جمله زير است: برف باريد و زن زاييد و مهمان عزيز آمد!
نقل و انتقال و جا‌به‌جايی محل زندگی، و بدنبالش افتادن بربستر بيماری و الان هم نازکردن اين کامپيوتر لعنتی، علت اصلی غيب‌ طولانی مدت من بودند. باور کنيد برای یک آبديت پنج دقيقه‌ای، بيست و پنج دقيقه زمان صرف کردم. يا پيش از اين که چند صفحه را يکجا باز می‌کردم و تقريبا يکی‌ـ‌دو کار را هم‌زمان انجام می‌دادم، الان فقط يک صفحه باز می‌شود و تازه نه پنجره کامنت و نه لينک‌های ستون پيوندگاه، هيچ‌کدام فعال نيست و باز نمی‌شوند.
با توجه به گرفتاری‌های روزمره و نزديک شدن مسابقات فوتبال جهانی [آن هم در شرايطی که نئونازيسم‌های آلمان در دفاع از تیم ايران، اکثریت بليط بازی ايران‌ـ‌آنگولا را پيشاپيش خريداری کرده‌اند] بطور مشخص نمی‌توانم قول بدهم چه وقت خودم و وبلاگم نظم می‌گيريم!

۱۳۸۵/۰۲/۱۲

نگه درچشم من بگذار و بردار!

از لحظه‌ای که شعر اردبهشت سارا را در اين ستون گذاشتم، نمی‌دانم چرا ياد و حرف گيله‌مرد پيری رهايم نمی‌سازد؟ می‌گفت: اردبهشت بی‌عشق، مثل یخ‌دربهشت بدون سکنجبين است!
به پا برخيز و پيراهن رها کن
گره از گيسوان خُفته واکن
فريبا شو /گريزا شو
به انگشتان سر گيسو نگهدار
نگه درچشم من بگذار و بردار
سر هر رهگذاری جستجو کن
به هر راهی نگاهی
به هر سنگی درنگی
برقص و شهر را پُر های و هو کن
«سياوش کسرائی»

۱۳۸۵/۰۲/۱۱

اردبهشت ماه

مادر ‌بزرگ
اردیبهشت ماه
در خیابان پهلوی
دوره‌ی کشف حجاب
عاشق شد

دایی سیاوش
اردیبهشت ماه
در خیابان مصدق
وقت بگیر و ببند
عاشق شد

اردیبهشت آمده
دیر یا زود من هم
در خیابان ولی‌عصر
عاشق می‌‌شوم

پاگرد؛ سارا محمدی

۱۳۸۵/۰۲/۰۷

حرف تلخ

تب حريفم نيست!
فقط تنم را به آتش می‌کشد
بعد هم سرد می‌شود و بيرون می‌رود.
اما، نمی‌دانم با حرف‌های تلخ تو چه کنم؟
تلخی کلامت، تلخی زيتون کال را می‌ماند
در ته دل می‌نشيند و آسان هم بيرون نمی‌رود
ميدانم که حرف‌های تلخت،
آخر مرا می‌کُشد!
ترجمه شعر گيلکی: «زَرخ گب» ـ از اباذر غلامی

۱۳۸۵/۰۲/۰۲

کُنش بی‌خشونت

کُنش بی‌خشونت شيوه‌ای است برای مردمی که انفعال و فرمانبرداری را نپذيرفته‌اند، و يا برای کسانی که مبارزه عليه ديکتاتوری را امری مهم و ضروری می‌دانند؛ می‌توانند از طريق آن مبارزه‌ای عاری از خشونت را آغاز کنند.
اقدام بی‌خشونت، تلاشی برای دوری‌گزيدن يا ناديده گرفتن مبارزه نيست، بل‌که پاسخی است در برابر اين‌که چگونه می‌توان به صورتی مؤثر در سياست عمل کرد. بخصوص اين‌که چگونه می‌توان قدرت را به‌صورتی مؤثر بکار برد.
(شارپ، 1973، ص 64)

در صورت تمايل به مطالعه بيش‌تر و همه‌جانبه‌تر، علاقه‌مندان می‌توانند به کتابخانه انديشه بی‌خشونت، که حاوی مجموعه‌ای از متن‌های مختلف و مرتبط با اين موضوع است، مراجعه کنند!

۱۳۸۴/۱۲/۲۹

نوروزتان پيروز!




سال ۸۵ مبارک باد!

اميدوارم سال جديد، سالی پُر از مهر و شادی برای ايرانيان باشد.


پ.ن: بمناسبت فرارسيدن سال نو، تا روز چهاردهم فروردين وبلاگ به روز نخواهد شد!

۱۳۸۴/۱۲/۲۷

آخرين SMS

لحظاتی پیش خبردار شدم که اکبر گنجی از زندان آزاد شد.
سی‌و‌پنج سال است که هميشه آزادی زندانيان سياسی، به‌ترين، شادترين و مطلوب ترين خبرها برايم بودند.
خوشحالم از شادی خانواده، دوستان و آشنايان اکبر گنجی و آرزومندم که ديگر زندانيان نيز چون اکبر، در آستانه سال نو، در کنار خانواده‌های خود باشند!

پ. ن: ظاهرا گويا به اکبر گنجی مرخصی دادند و هنوز آزادی‌اش را صد در صد تأييد نمی‌کنند. [ساعت خبر: 20/ 9 صبح شنبه به وقت آلمان]

۱۳۸۴/۱۲/۲۴

سرخی من!

چهارشنبه سوری، هميشه برای من روز آزمايش بود. شايد هم روز تسليم و روز سرفرود آوردن در برابر دل. دلی که جز تو، نه چيزی می‌ديد و نه چيزی می‌خواست!
در آن سال‌های فراموش ناشدنی، هميشه پيش از اين‌که تو از راه برسی،گونه‌هايم را با سيلی سرخ نگاه می‌داشتم و سپس چشم به راه تو می‌دوختم که اگر بيايی و بگويی: «سرخی تو از من!»، شرمنده نگردم.
از آن ايام سال‌ها می‌گذرد. اما من هنوز هم گونه‌هايم را با سيلی‌های آتشين، سرخ نگه می‌دارم. و اين واکنش، نه از سر عادت است و نه رُجعت به گذشته و دگرباره تسليم دل شدن. نوعی مصلحت‌انديشی و سرفرودآوردن در برابر عقل است. در برابر اجبار زمانه و ستمی که بر ما روا می‌دارند. شايد هم به‌نوعی شلی را با غمزه‌گی پوشش دادن است. و به‌همين دليل با سيلی گونه‌هايم را سرخ نگه می‌دارم تا نگويم مقصر ملت‌اند. آن هم زمانی‌ که با چشم‌هايت می بينی ملتی در برابر عمل ناشايستی که می‌خواهد اجسادی را در صحن دانشگاه دفن کنند، سکوت کرده و زبان در کام می‌گذارند.

۱۳۸۴/۱۲/۲۰

حقوق‌های این زمونه!

دیروز تو تاکسی آقایی داشت برای راننده درد دل می کرد که حواله لاستیک دارد و می خواهد بفروشد. گفت جای حقوقش بهش داده اند. من فقط گوش می کردم. درباره حواله های دیگری هم حرف زدند، مثل بلیط تله کابین توچال، که همه یا جای حقوق بود و یا جای پاداش. فکر می کردم درباره یک دنیای دیگر حرف می زنند. امروز وقتی رفتم پیش ناشرم که حق الزحمه ترجمه کتابی را بگیرم، پس از مقدمه ای طولانی درباره این که اوضاع نشر خراب است و پولی در بساط نیست، وقتی با اشاره به چند ردیف کتابی که گوشه ای چیده بود گفت، "پول بهتون نمی تونم بدم، عوضش 150 جلد از کتابای خودتونو می دم،" چشمم روی کتاب ها ثابت ماند. ناشرعزیز دستپاچه گفت، "طوری شده؟ ناراحت شدین؟" گفتم، "نه. تو این فکر بودم که اگر دانشگاه هم پول نداشته باشه و بخواد این دفعه بجای حقوق بهم 12-10 تا دانشجو بده چکار کنم!"
فيروزه مهاجر ـ نشريه اينترنتی زنستان

۱۳۸۴/۱۲/۱۸

آن‌سوی تهاجم

تهاجم پليس به تجمع دويست نفری زنان و برخورد خشونت‌آميز با انسان‌هايی که به‌مناسبت روز جهانی زن، خواهان محو هرگونه نابرابری، تبعيض و خشونت حقوقی در عرصه‌های مختلف زندگی بودند و شعاری غير از برقراری صلح، عدالت، برابری و آزادی نمی‌دادند؛ از جهات مختلفی حائز اهميت و بررسی است که من تنها به دو نمونه از آن‌ها اشاره می کنم:
1 ـ يورش مغول‌وار به پيرزن هفتاد و چند ساله، مريض و بی‌دفاع، و گرفتن او به زير ضربات سنگين باتون‌های پی‌در‌پی؛ به‌قدری ناشايست و نفرت‌انگيزند که ديگر، جايی برای بهره‌گيری از توجيهات گمراه کننده «المامور والمعذور»، باقی نمی‌گذارد. اين‌گونه درنده‌خويی‌ها و حيوان‌صفتی‌ها را، بايد فراتر از فرمان‌هايی که صادر می‌گردند، ببينيم و بررسی کنيم. اما جدا از اين بحث، الزامی است تا همه مسئولان و اجراکنندگان فرامين آگاه باشند که عرصه حقوقی، بقدری در جهان گسترش يافته‌اند که ديگر هيچ نهاد قانونی و بين‌المللی، مقوله مامور معذور را برنمی‌تابند.
2 ـ ماجرای ديروز، يادآور خاطرات دوران انقلاب نيز بود. آن زمان، به‌رغم پذيرش شعار آزادی توسط رهبری، شورای انقلاب و روحانيانی که راهپيمايی‌ها را سازماندهی و هدايت می‌کردند؛ ناگهان گروهی بمنظور پيش‌بُرد اهدافی خاص، می‌خواستند با شعار: «حکومت عدل علی / برابری، برادری»، تأثيری خاص بر روی مردم و حرکت انقلابی بگذارند.
آن روز، خواهرانی که پی‌گير چنين شعاری بودند، به‌هيچ‌وجه نمی‌دانستند که عدالت مبتنی بر چنين حکومتی، برابری حقوقی، سياسی، شغلی و غيره را متعلق به برادرها می‌داند و اصلا خواست زن، حتا خواهرها را برنمی تابد. اما امروز، همه زنانی که در تجمع ديروز زنان حضور داشتند؛ ملزم‌اند تا حقيقت عريان ديگری را بچشم به‌بينند و بدانند که همان برادران شعار دهنده ديروزی، اکنون برعرصه قدرت تکيه زده‌اند. آن‌ها نه تنها فائزه خانم دوچرخه‌سوار را برنمی‌تابند، بل‌که اگر چاره‌ای داشته باشند، زينب اسب‌سوار را هم به زير می‌کشند و يا در کجاوه‌ها پنهانش می‌سازند.

۱۳۸۴/۱۲/۱۷



!هشتم ماه مارس مبارک باد

۸ مارس روز جهانی زن گرامی باد!

۱۳۸۴/۱۲/۱۴

فراخوان

فراخوان براي مراسم ۸ مارس در پارک دانشجو
«جهان ديگری ممکن است!»
هشت مارس روز جهانی زن گرامی باد:
ما جمعی از زنان ايرانی براي اعلام همبستگی با زنانِ جهان و محو هرگونه نابرابری، تبعيض، خشونت؛ و برقراری صلح، عدالت، برابری، و آزادی؛در روز جهانی زن (چهارشنبه ۱۷ اسفند – ۸ مارس) از ساعت ۱۶ الي ۱۷ در پارک دانشجو گردهم مي آييم.از علاقه‌مندان دعوت می‌کنيم در اين جشن حضور يابند.
«هم انديشی زنان»
«هواداران حرکت جهانی زنان در ايران (WMW)»

************
چگونه با دشمنت به دوستی تا کنم؟
تو رخت زندان تن‌ات و من تماشا کنم؟
تو رخت زندان تن‌ات و من بمانم خموش؟
قسم به زن، نازنم اگر محابا کنم
اگرچه تلخ است حق، نمی توانم نهفت
زبان از آن بایدم که آشکارا کنم
سیمین بهبهانی

۱۳۸۴/۱۲/۱۰

ديگر بس است!

هم‌زمان با نزديک شدن نشست شورای حکام در هفته آينده، زبان ديپلماسی دولت ايران نيز نرم و ملايم شده است. انتخاب زبان و کشوری که بايد طرف اصلی مذاکره دولت ايران قرار بگيرد، دو گزينه مهم و غيرقابل تفکيکی هستند برای ملت‌ـ‌دولتی که می‌خواهد با اهدافی صلح‌آميز، فن‌آوری هسته‌ای را دنبال کند. اما نرمش ناگهانی و تاکتيکی حکومت ـ‌که تا چند روز پيش هوای ديگری برسر داشت و رفراندوم خيابانی(!؟) به‌راه انداخته بود‌ـ متأسفانه، پيش از اين‌که نشانه‌ی واقع‌بينی، خردمندی و آينده‌نگری باشند، بيش‌تر به معنای اجبار، ناتوانی و تسليم در برابر فشارهای جهانی است. از اين منظر اعتماد برانگيز نيست و نمی‌تواند توازن نيروها را در شورای حکام، بنفع ايران تغيير دهد.
اگر فن‌آوری هسته‌ای نياز مبرم کشور است [که هست]؛ و اگر قرارست ما در برابر واقعيت‌ها تسليم گرديم [چون ناچاريم]؛ پس چرا راه منطقی و کم هزينه‌ای را انتخاب نمی‌کنيم؟ چرا بجای توسل به انديشه، منطق و واقع‌بينی، به شعارهای بی‌معنی و توخالی پناه برده‌ايم؟ چه کسی مقوله فن‌آوری را در زرورق ايدئولوژيک پيچيد و موفق شد، تا ما دومی و ادامه‌دهندگان راه آنان باشيم؟
وانگهی، دولت ايران از سر غرور و ندانم‌کاری‌ها، بيش‌تر از پولی را که برای ساختن دو نيروگاه مجهز هسته‌ای نياز بودند، تا همين لحظه خرج باد و هوا کرده است، و بی‌آن‌که بتواند اولين نيروگاهی را که می‌بايست بيست سال پيش راه‌اندازی می‌شد، آماده سازد. آيا وقت آن نرسيده است که گردانندگان اصلی حکومت، در عوض برباد دادن ثروت‌های ملی، آن را خرج مردم نيازمند ايران سازند؟ مسئولين امور اگر ريگی در کفش و ترسی از هوشياری و بيداری مردم ندارند، بجای شعارهای آتشين، کل ليست هزينه‌هايی را [اعم از تماس‌های تلفنی، سفرهای خارجی، اضافه پرداخت‌ها در بازار آزاد و باج‌دهی و غيره] که تا اين لحظه پرداخت کرده‌اند، در اختيار ملت قرار بدهند.
آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است؟

۱۳۸۴/۱۲/۰۶

جعل تاريخ و واقعيت

مهم‌ترين انگيزه آقای خمينی از تشکيل دادگاه ويژه روحانيت، حفظ موقعيت و منافع کاست روحانيان در برابر عامه مردم بود. از اين ديدگاه، افشا و برملا ساختن خطاها، خلاف‌کاری‌ها و آلودگی‌های تعدادی از روحانيان، بمعنای شکست اسلام بود.
هدف از اين اشاره، نه نقد ديدگاه رهبر انقلاب اسلامی بل‌که، پاسخ‌گويی به يک پرسش کليدی است. آيا افشای جنايات زرقاوی‌ها و بن‌لادن‌ها، بمعنای شکست اسلام است؟ اگر کسی بگويد که بخشی از جامعه عربی و گروه‌های سنی مذهب، تعمدا و با اتکا به همين جنايات، می‌خواهند خود را از بن‌بست کنونی رهايی دهند؛ آيا خيانت به اسلام و جامعه اسلامی کرده است؟ اگر پاسخ منفی است، پس همه مسئولين رسانه‌های عربی زبان ايرانی مجبورند توضيح دهند که هدف از اتهام‌زنی‌های بی‌مورد و جعل اخبار حوادث عراق، براساس کدام منطق و دليل است؟ اين گروه، واقعا مدافع کدام تفکر و منافع کدام بخش از مردم را تأمين و نمايندگی می‌کند؟
بمب‌گذاری و تخريب حرم سامره، برگرفته از فکر و اعتقادی است که از زمان احمد بن حنبل (241 هـ ـ 162 هـ) بنيان گذاشته شده و امروز بنيادگرايان سنی مذهب، راه و شيوه او را برگزيده‌اند و مطابق تعابير و تفاسير او، اعمال جنايت‌کاران خويش را عليه مسلمانان و غيرمسلمانان توجيه می‌کنند. اين نوع جنايت ريشه تاريخی دارد و يک نمونه بارز آن، قتل‌عام شعيان عراق در سال 1800 ميلادی بدست فرقه وهابی [نياکان بن‌لادن] مذهب بود. آيا در آن زمان نيز آمريکايی‌ها در خاک عراق حضور داشتند و توطئه کردند؟
آينه چون شکل تو بنمود راست
خود شکن و آينه شکستن خطاست!

۱۳۸۴/۱۱/۲۹

انقلاب فتوايی

بيست و هشت سال پيش در چنين روزی (29 بهمن سال 56 )، به‌اتفاق ديگر همکارانم، نهار را در خانه‌ای مهمان بوديم. اخبار ساعت يک بعد ازظهر که شروع شد، ناخواسته همه‌ی نفس‌ها در سينه محبوس و چشم‌ها به راديو دوخته شدند.
گوينده بعد از خواندن يکی ـ دور خبر گفت: گروهی از عوامل بيگانه بی‌توجه به اخطار پليس، در شهر تبريز اقدام به راهپيمايی کرده‌اند. خرابکاران، تعدادی از مؤسسات دولتی و بانک‌ها را به آتش کشيدند. پليس، برای متفرق کردن آنان ناچار به تيراندازی گرديد و در اين حادثه چند نفری مجروح شدند.
بعد از پايان خبر، با دقت، بحثی را که همکارانم در مورد آينده ايران راه انداخته بودند گوش می‌کردم. منی که هميشه در اين‌گونه مجالس ‌ـ‌مثال پرندگان خوش‌الحانی که آوازخوان انقلاب‌اند، چهچه می‌زدم؛ نمی‌دانم چرا آن‌روز دهانم باز نمی‌شد و بيش‌تر می‌خواستم شنونده باشم. حس عجيبی داشتم که تا آن‌زمان سابقه نداشت. با اين وجود تسليم اصرار دوستانی که می‌خواستند نظر مرا هم بدانند، گشتم. اما، فقط می‌توانستم يکی‌ـ‌دو جمله بگويم:
بی‌شک شش‌ـ‌هفت ماه ديگر شاهد انقلاب و سرنگونی شاه در ايران خواهيم بود. دوست‌داران انقلاب می‌توانند از همين لحظه خودشان را برای استقبال آماده کنند. اما، انقلابی که با فتوا شعله‌ور و پيروز گردد، با همان فتوا هم سوزنده، مخرب و خانمان برانداز خواهد شد!

۱۳۸۴/۱۱/۲۶

رُک و راست

حجت‌الاسلام والمسلمين محسن غرويان از شاگردان آيت‌الله مصباح يزدی و استاد حوزه علميه قم، در گفت و گو با خبرگزاری ايرانيوز گفت:
وقتی همه دنيا به سلاح‌های هسته‌ای مسلح هستند، طبيعتاً در مقام مقابله به مثل بايد بتوان از اين سلاح‌ها استفاده كرد، اما اين مهم است كه در چه راهی استفاده شود.
ولی فعلاً جمهوری اسلامی ايران، قصد استفاده صلح‌آميز از انرژی هسته‌ای را دارد و در اين راه دولت و ملت قطعاً مقاومت خواهند كرد و با همين مقاومت است كه نظام ما پايدار مانده است.
اصل خبر را اينجا بخوانيد.

۱۳۸۴/۱۱/۲۵

ساقی

به بهانه روز والنتاين، هديه‌ای برای جوانان قديم و عشق‌هايی که در پس پرده حُجب پنهان شدند و مجال بروز نيافتند.

ای ساقی آرامم كن .. ديوانه ام رامم كن
گم‌گشته‌ای در خويشم .. ساقی تو پيدايم كن
پُر کن پياله‌ام را .. با ناز و صد کرشمه
اين لحظه‌ها را درياب .. ناپخته و خامم کن
بگذار از لبانت ... شهدی ديگر بنوشم
آغوش گرم بگشای ... با بوسه سيرابم کن
من مستم امشب ساقی... عمری نمانده باقی
در واپسين دقايق... ساقی تو عريانم کن
ای ساقی آرامم كن .. ديوانه ام رامم كن
گم‌گشته‌ای در خويشم .. ساقی تو پيدايم كن

۱۳۸۴/۱۱/۲۴

زندگی آری؛ جنگ نه!

ناگفته نماند که تا همين ديروز، دندان به‌جگر گذاشتن و لب‌بستن مردم در برابر هياهوی تبليغاتی که طرف‌داران رفسنجانی، دوست‌داران خاتمی و حتا حاميان احمدی‌نژاد در زمان انتخابات راه می‌انداختند و انتخابات رياست جمهوری را هم‌سنگ با رفراندوم می‌گرفتند؛ شايد و به احتمال زياد، می‌شد آن‌را واکنشی تقريبا عادی و طبيعی به‌حساب ‌آورد.
سخنانی که واژه‌ها و مقولات عام را از بار معنايی خويش تُهی می‌کرد ـ‌چه دانسته و آگاهانه و چه ندانسته؛ هرچند به‌سهم خود کج‌فهمی را در جامعه رواج می‌دادند ولی، ضرر و زيانی را متوجه مردم و جامعه نمی‌ساختند. اما وقتی، راهپيمايی بيست و دوم بهمن را، که از قبل تدارک و سازماندهی شده بود، می‌خواهند به نام رفراندوم هسته‌ای به مردم غالب کنند؛ معنايش آن است که مردم به زندگی نه گفته‌اند و به جنگ و تخريب و تيره‌روزی، رأی آری داده‌اند!
بديهی است که مردم ما، هميشه و در هر شرايطی به زندگی، صلح و عشق رأی آری داده‌اند. فردا هم که روز والنتاين (Valentine's Day) و روز عشق و مهرورزی است، با نمايشی از هدايا ـحتا يک شاخه‌ی گل‌ـ رفراندوم عشق به انسان و زندگی را به نمايش بگذاریم. و از اين‌طریق به جهانيان بفهمانيم که: زندگی آری؛ جنگ نه!

۱۳۸۴/۱۱/۲۱

معما

بعد از گذشت بيست و هفت سال از انقلاب، سرانجام از دل يک نظام توتاليتاريسم، دولتی شکل گرفت که کم و بيش، معنا و مفهوم «دولت پادگانی» را می‌رساند. نيروهای شبه‌نظامی بسيج [که خود ترکيبی است از نيروهای دهقانان‌ـ‌حاشيه‌نشينان] همراه و زير رهبری و قدرت سپاه‌پاسداران؛ اکنون تصميم گرفته‌اند تا در سياست، دخالتی مستقيم داشته باشند.

احمدی‌نژاد مولود شرايط و رويدادهايی است که نظام توتاليتاريسم، دير يا زود، او و امثال او را به صحنه‌های سياست پرتاب می‌کرد. در کشوری که احزاب و جوامع‌مدنی نقش و کنترلی ندارند، ظهور چنين پديده‌ای [حال از طريق کودتا يا سازماندهی انتخابات] شگفت‌انگيز نيست. اما مسئله مهم‌تر، دانستن پاسخ پرسشی است که آيا اين فرزند برومند و پيرو ولايت، می‌خواهد ولی فقيه را از سر راه جارو کند؟ معمايی که گروهی از دست‌اندرکاران نظام را به‌فکر و چاره‌انديشی واداشته است: که چه شد بعد از گذشت آن همه سال‌ها هزينه نمودن و ساختن و پرداختن و تبليغ کردن؛ «امت ناب محمدی» ذوب در ولايت، ناگهان خود را تا سطح «امت احمدی‌نژاد» تنزل داده‌اند؟

۱۳۸۴/۱۱/۱۹

عاشورا

مراسم دهه‌ی عاشورا و برپايی و راه‌اندازی کارناوال‌های مذهبی سينه‌زنی، زنجيرزنی و قمه‌زنی، هم مولود و هم مهم‌ترين ابزار سياست خاصی بودند که در دوران خاندان صفويه شکل گرفته‌ است و بعدها، در زمان قاجار گسترش و رواج يافتند. حتا رواج نوحه‌ها و اشعار شيعه‌ای که عمده‌ترين نمود آن شعر عاشورايی است، مبداء و اوج سرايش آن از دوران صفويه است که محتشم شاعر و مداح اين عصر، با استفاده از تركيب بند بلند، تغييری در ساختار مديحه‌سرايی ايجاد کرد و از اين‌طريق، هم فرم و جلوه‌ای تازه به مراسم عزاداری‌ها داده بود و هم فضای خلسه‌آوری را برای جذب عوام مهيا ساخته بود.
صفويان که برای اولين بار در تاريخ ايران، مذهب شيعه را بعنوان ابزاری سياسی در خدمت به قدرت بکار گرفته‌ بودند، دين و دولت را در هم ادغام کرده و از اين‌طريق بستر تجديدنظر در فقه شيعه‌ای و راه حضور و نفوذ روحانيان را به دربار آماده نمودند. اما آن ائتلاف، تجديدنظر و بهره‌گيری از ابزاری که گريه و زاری را جانشين منطق و فکر کرده بود؛ سرانجام به نتايجی منجر شد که صفويان، نه تنها خود و ملت بی‌دفاع را قربانی چنين سياستی نمودند، بل‌که کشور را در حساس‌ترين لحظات تاريخی ويرانه و ثروت‌های ملی را يکجا به باد نيستی و فنا دادند.
آيا ما بارديگر وارد آن سيکل تاريخی شده‌ايم؟ شيوه‌ای که حکومت با هدايت سينه‌زنان بطرف سفارتخانه‌های خارجی برگزيده است؟
در همين زمينه:
پيام عاشورا ـ 1
پيام عاشورا ـ 2

۱۳۸۴/۱۱/۱۸

بازی کاريکاتور

بحران دورنی عراق وقتی به اوج رسيد، صدام راهی جز انتقال آن‌ها به بيرون مرزها نداشت. در نتيجه به کويت يورش برد. اما غافل از اين محاسبه که وقتی مرزها باز و خروج به‌آسانی مقدور و ميسرند، به همان نسبت راه ورود به داخل کشور نيز هموار است. وقتی مرزهای ميان سياست داخلی و خارجی، ميان حريم ملی و بين‌المللی شکسته و محو می‌گردند؛ انتقال بحران به درون جامعه جهانی، کنشی است طبيعی و حل آن توسط جامعه بين‌المللی، واکنشی است عقلايی.
1 ـ اما حوادث تاريخی به همان صورتی تکرار نخواهند نشد که توسط صدام رقم خورد. بشار اسد تجربه تازه‌ای را در اختيار ما می‌گذارد که با سرريز بخاک (سفارت) دو کشور نروژ و دانمارک، می‌خواهد بحران داخلی را به جامعه جهانی انتقال دهد.
2 ـ بعد از گذشت بيست و هفت سال، برای اولين بار سوريه در شرايط و موقعيتی قرار گرفته که بجای قربانی کردن ايران، اکنون می‌تواند سپر بلای ايران گردد. سياست‌مداران ايرانی اگر شامه‌ای قوی داشته باشند، از مدت‌ها پيش بايد بو فضای بحرانی را حس می‌کردند.
3 ـ متأسفانه اهرم سياست در دستان افرادی قرار گرفته‌اند که بخاطر منافع لحظه‌ای تجارت توريست و برنامه‌ريزی تورهای زيارتی به شام، حاضرند ملک و ملت را به آنی قربانی سازد. به‌همين دليل بعد از گذشت چند روز از حادثه سوريه، پاسداران ما به تبعيت از شام، کوکتل‌مولوتف در دست گرفته و در جلوی سفارت‌خانه‌ها ظاهر شدند.
آيا بارديگر ما قربانی منافع و سياست‌های دولت سوريه خواهيم شد؟ پاسخ را در آينه زمان به‌بينيد!

مبارزه با سانسور





همه می‌دانیم که در اکثر کارت‌های اینترنتی موجود در بازار، عبارات Women سانسور می‌شود. یعنی حتا در موتورهای جستجویی مثل گوگل هم امکان جستجو به دنبال این عبارت وجود ندارد. این مساله به نظر ما غیرعقلانی و اشتباه است و به همین دلیل تصمیم گرفته‌ایم آن را پی‌گیری کنیم. این صفحه، مختص پی‌گیری این جریان است.
انجمن بدون مرز

۱۳۸۴/۱۱/۱۶

توضيح و پوزش!

مدتی پيش، فردی راه گم کرده بود و با کامنت‌های هرز قصد مزاحمت داشت. بناچار، تنها راه منطقی کنترل کامنت‌ها بود. يعنی ابتدا کامنت‌ها بصورت ايميل بدستم می‌رسيدند، و بعد از بازديد در همان صفحه ياهو، فعال‌شان می‌کردم.
اما از نيمه‌شب گذشته که (Blogger) غيرفعال شده بود، گويا اتفاقی نيز رُخ داد و اکنون، با فعال کردن کامنت‌ها در صفحه ياهو، خود وبلاگ هم بطور اتوماتيک پينگ می‌گردد. اين نکته را دقايقی پيش متوجه شدم و به‌همين دليل از کليه‌ی بازديدکنندگان اين صفحه عذر می‌خواهم.
ميان دو وضعيت پينگ دروغين و کامنت‌های هرز، بنظرم راه حل منطقی، چشم‌پوشی از کنترل کامنت‌ها و بازگشت به وضعيت اوليه است. اما در آغاز اين بازگشت، خواهشی از مهربانان هرزنويس دارم، اميدوارم ستيز و اختلاف خودشان را با ديگران، دوباره به اين صفحه انتقال ندهند. پيشاپيش بنويسم، از توجه‌ای که مبذول می‌داريد بی‌نهايت سپاس‌گزارم!
پ.ن: نوشته حاضر را پينگ نمی‌کنم تا شايد حداقل جبرانی برای شرمندگی امروز باشد.

۱۳۸۴/۱۱/۱۵

نگاه يک روزنامه‌نگار

وبلاگ نگاهی از دور زير عنوان کاريکاتور، نظر يکی از روزنامه ‌نگاران اسپانيايی را در دفاع از آزادی بيان و ارتباط آن با ماجرای جنجال‌برانگيز اخير، منتشر ساخت. روزنامه نگار اسپانيايی استدلال می‌کند:
چرا بايد ارزش‌های خودمان را بخاطر ديگران عوض کنيم؟ پدران ما برای بدست آوردن اين آزادی بيان جنگيدند و کشته شده‌اند، زمانی‌که در مطبوعات ما، کاريکاتورهايی از عيسی مسيح، پاپ اعظم و سران مملکتی پر است؛ در برنامه‌های تلويريونی يا در کتاب‌ها، اساس مسحيت در آزادی کامل زير سئوال ميرود؛ چرا بايد در مورد اسلام، استثناء داشته باشيم؟ چون ده‌هزار مجاهد انتحاری آماده بمب‌گذاری در متروهای اروپا دارند؟ مگر هنگامی که سران کشورهای اسلامی به اروپا می آيند، ما اجبارشان می‌کنيم که مشروب بنوشند که آن‌ها وادارمان می‌کنند که حتما حجاب داشته باشيم؟ وقتی زنان مسيحی در ايران به اجبار بايد پوشش اسلامی داشته باشند، چرا زنان مسلمان در اروپا، ممنوع‌الحجاب نباشند؟ اگر همينطور پيش برويم، ديگر در مملکت خودمان هم زنان بايد حجاب داشته باشند، چون همسایه مسلمان ما به گناه می افتد. در رستوران نبايد مشروب بنوشيم، چون در ميز بغلی يک مسلمان نشسته و احساسش جريحه‌دار می‌گردد. مگر کشورهای مسيحی از مسلمانان ميخواهند که قوانين مسيح را رعايت کنند، مثلن که زنان برابر با مردان، ارث ببرند؟ و ...

۱۳۸۴/۱۱/۱۳

ره گم کرده را دريابيد!

تقریبا دو هفته‌ای است که بارديگر «باز» پينگ دروغين، برسر اين وبلاگ نشسته است. من بجای پينگ کننده دروغين، از شما عذر می‌خواهم!

۱۳۸۴/۱۱/۱۲

نقطه مبهم و تاريک

نتايج نشست وزرای خارجه پنج عضو شورای امنيت در لندن، بخشی از افکار عمومی جهان را واداشت تا هم‌زمان و هم‌سو با مسئولين جمهوری‌اسلامی ايران، در مقابل پرسشی مبهم قرار بگيرند. چه شد که ناگهان، دولت‌های روسيه و چين، تغيير مواضع دادند و پيشنهاد ارجاع پرونده اتمی ايران را به نهاد شورای امنيت پذيرفتند؟
پاسخ به اين پرسش، تجربه ارزشمندی است برای ايرانيانی که از دريچه نگاه ناسيوناليسم، تمامی گفتارها و دلايل دولت‌های غربی ـ‌به خصوص نمايندگان دولت آمريکا‌ـ را ناديده می‌گرفتند و با ارائه تحليل‌های تقليل‌گرايانه، آن سخنان را غرض‌ورزانه، اتهامات دروغين و ناشی از خلق و خوی قدرت برتری که چشم به چاه‌های نفت ايران دوخته‌است، می‌دانستند.
همه کسانی که پرونده‌های اتمی ايران را دنبال کرده باشند، اين نکته را هم می‌دانند که نمايندگان دولت آمريکا، بارها گفته بودند ما اسنادی را در اختيار داريم که در شرايط‌های ضروری و اضطراری، يکی يکی رو خواهيم کرد. در نشست لندن، گويا اسنادی ارائه گرديد که جای هرگونه شک و ترديدی را برطرف نمود.
حال پرسش کليدی آن است که چرا دولت آمريکا چنين اسنادی را پيش از آن نشست رو نکرد؟ تا آن‌جايی که می‌شود حدس زد، دو علت عمده و اساسی موجب چنين رفتاری گرديد:
نخست، دولت‌مردان چين و روسيه، جدا از منافع اقتصادی، تجاری و رقابتی، اوضاع و احوال را از همان دريچه‌ای می‌ديدند که ايرانيان تبليغ می‌کردند. گذشت زمان و رودررويی با مسائل و لمس واقعيت‌ها، بستر مناسبی را برای آنها گشود، که آمادگی بيش‌تری را برای پذيرش چنين اسنادی نشان دهند؛
دوم، همين گذشت زمان فرصت ارزشمندی بود تا بارديگر اثبات گردد که دولت‌مردان ايرانی به‌هيچ‌وجه قابل اعتماد و اطمينان نيستند. در شرايط‌های مختلف و مناسب، طرف مذاکره را دور می‌زنند، روند مذاکره را به بن‌بست می‌کشانند و با اين تاکتيک، برای خود زمان بيش‌تری می‌خرند تا به هدف نهايی برسند.

۱۳۸۴/۱۱/۱۰

سخنان تکان‌دهنده

مهدیه سلیمی، دختر ۱۲ ساله يعقوب سليمی [يکی از فعالين سنديکای کارگران شرکت‌واحد] از دستگيری خود و برخورد زندانبان با کودکان دستگیر شده به راديو آوای آشنا گفت:
ما خواب بوديم يهو زنگ زدند، مادر گفت بله کيه؛ کسی که پشت در بود گفت خانم سليمی يک لحظه بيايد دم در. آنقدر که عجله داشتند حتا اجازه ندادند مادر روسری خود را سر کند. تا مادر در را باز کردند ريختند توی خانه. ما با دختر آقای ضيا خوابيده بوديم آمدند تو و پتو را از روی ما برداشتند و با پا و دست همش ما را ميزدند. بعد گفتند بريد سوار ميني بوس بشيد. وقتی خواستيم سوار مينی بوس شويم خانم رضوی ميخواست مانتو بچه‌اش را توی ماشين بگذارد آنقدر آن‌ها را زدند و حتی با پوتين‌هایشان زدند به قلب‌شون که هنوز جای کبودی‌ها روی مادرم هست. رفتم آنجا (توی مينی بوس) چوبی دستشان بود. رفتند اسپری آوردند ميخواستند بغل دهان خواهرم بزنند. يادمه که حتی بغل چشم خواهرم زدند. وقتی رفتيم بازداشتگاه گفتند خانم بفرمائيد آنجا . اينجا اصلا بهداشتی نبود و سرد بود. گفتيم پتو بدهيد گفتند پتو نداريم ماموريم و معذور. ديگه خيلی ما را کتک زدند. گفتيم ناهار بياريد رفتند ته مانده غذای خودشان را آوردند.
الان نمی‌دانم مادرم کجاست. می‌گفتند می‌خواهند ببرند اطلاعات. ...
منبع: سايت گزارشگران

۱۳۸۴/۱۱/۰۶

يک تير و دو نشان

آصفی سخن‌گوی وزارت خارجه ايران ضمن ابراز شادمانی از موفقيت نيروی حماس در انتخابات فلسطين، در خطابی به حاميان اسرائيل گفت: تحولات منطقه را بدرستی تحليل کرده و اميدوارم هر چه زودتر چشمان خود را به روی واقعيت‌های انکارناپذير خاورميانه بگشائيد.
در تمام مدتی که آصفی وظيفه سخن‌گويی وزارت خارجه ايران را به‌عهده گرفته است، به‌جرأت و بدون غرض، می‌توان گفت که او برای اولين‌بار جملات مهم و بسيار پُرمحتوايی را به سبک وسياق ديپلمات‌های حرفه‌ای، برزبان راند.
حماس بهانه‌ای بيش نبود. حتا ممکن است در خفا، مسئولين اسلامی از اين پيروزی شادمان نباشند. چرا که همه سرمايه‌گذاری‌ها و دلارهايی که تاکنون برای حماس خرج کرده‌اند؛ با اين پيروزی و قبول مسئوليت، يک‌شبه برباد رود. حرف دل آصفی، در واقع درد دل مسئولين جمهوری اسلامی است:مادامی که مردم ما با چنين سنت و فکر و فرهنگی مأنوس‌اند و زندگی می‌کنند، سقوط حکومت‌هايی مانند جمهوری‌اسلامی، دردی را درمان نخواهد کرد. بهتر است که ما را با همين وضع، خصوصيت و روحيه پذيرا باشيد. چرا که ما زبان مردم را بهتر از هر کسی می‌دانيم!

۱۳۸۴/۱۰/۳۰

من بيم داشتم!

محمود مشرف تهرانی (م.آزاد) که غزل‌های جان‌دارش هميشه شورانگيز بوده‌اند و دل‌انگيز؛ مثل همان پرنده‌ی خاموش و کاغذی‌اش، لب‌هايش را بست و به زمستان پيوست. وی، اگرچه از مدت‌ها پيش و بارها: « گفت فريادزنان اين همه نيست»؛ ولی آن «نيست» تنها در روز گذشته جامه حقيقت به‌تن نمود و م.آزاد، برای هميشه، دوست‌دارن ادب و فرهنگ ايران زمين را ترک کرد و ديگر، در ميان ما نيست!

مثل پرنده‌ای که در او شور مُردن است
مثل شکوفه‌ای که در او شور ريختن
مثل همين پرندۀ خاموش و کاغذی
آنجا نشسته بود.
من بيم داشتم که بگويم
شکوفه‌ها از کاغذند
من بيم داشتم که بگويم
اتاق من
خاموش و کاغذی است
باران پشت پنجره
باران نيست.
من بيم داشتم که شبی
موريانه‌ها
بيداد کرده باشند!

۱۳۸۴/۱۰/۲۸

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

اگر سفر نکنی،
اگر چيزی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی‌که خودباوری را در خودت نکشی،
وقتی نگذاری ديگران به تو کمک کنند
به آرامی آغاز به مردن ميکنی
اگر برده عادات خود شوی،
اگرهميشه از يک راه تکراری بروی...
اگر روزمرگی را تغيير ندهی
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برای اطمينان در نامطمئن خطر نکنی
اگر ورای روياها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل يک‌بار در تمام زندگی‌ات
ورای مصلحت‌انديشی بروی.
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز کاری بکن!
و خطرکن!
نگذار که به آرامی بميری...
شادی را فراموش نکن!
پابلو نرودا

۱۳۸۴/۱۰/۲۶

من امروز رويايی دارم!

اولين قدم در بی‌خشونتی اين است که در زندگی روزانه خود ـ‌و بين خودمان‌ـ صداقت، فروتنی، بُردباری و مهربانیِ عاشقانه را ترويج دهيم.
«گاندی»
اگر عشق و محبت و مهربانی را در پستوی زندگی پنهان‌شان کنيم، خواسته يا ناخواسته، پرخاش‌گری و ستيزه‌جويی را وارد مناسبات انسانی می‌سازيم. خشونت زمانی بصورت شيوه رايج و مسلط، خود را در روابط اجتماعی نشان می‌دهد، که پيش از آن، انسان‌ها راه نامهربانی با خويشتن را برمی‌گزينند. راه بی‌خشونت، راه مهرورزی با خود، راه پايه‌ريزی زندگی انسان‌دوستانه و برافراشتن پرچم صلح‌خواهی است. صلح؛ به مفهوم زندگی و عشق ورزيدن!
اکنون مدتی‌ست که بچه‌های گروه فانوس، شيوه‌های بی‌خشونتی را بعنوان راهکاری اساسی و قدرت‌مند در دفاع از آزادی و حقوق بشر برگزيده‌اند و با همين نگاه، آرام آرام در حال بالا کشيدن فتيله‌ی فانوس هستند. بمناسبت روز تولد دکتر مارتین لوتر کینگ، آليوس کليپ بسيار جالب و زيبايی را آماده کرد که با هم ببينيم:

۱۳۸۴/۱۰/۲۱

نقطه کور

زمانی‌که احمدی‌نژاد در دوره دوم کارزارهای انتخاباتی، ماشين تبليغاتی‌ـ‌ايئولوژيک خود را با شعار: «آبادگران حزب نيست، يک انديشه است!» راه انداخته‌بود؛ همان زمان در اين ستون نوشتم:
ساده‌ترين مفهوم و برداشتی را که می‌توان از اين سخن ارائه داد، انديشه آبادگران، انديشه‌ی ضد حزبی است. در واقع رئیس جمهور آينده [کنونی] ايران می‌خواهد بگويد من مخالف جامعه سیاسی هستم. يا به زبانی ديگر، مخالف چند صدایی و تکثر آرا. از آن‌جايی‌که احمدی‌نژاد سرباز است، نه سیاست‌مدار؛ همان‌گونه که فرمان‌ها را مو به مو اجرا می‌کند، مفاد دستورات را نيز، واژه به واژه، طوطی‌وار تکرار می‌کند و بی‌نياز از دانستن مفاهيم، که آبادانی مورد نظر او، عليه پيشرفت و تحول است.
وانگهی، وقتی می‌گوئيم آبادگران يک انديشه است ـ‌انکارش هم نمی‌توان کرد‌ـ انديشه مخالف پيشرفت و تحول، زمانی ماديّت می‌يابند که ديگر صدايی از درون جامعه بلند نگردد و شنيده نشود. آبادکردن خانه بی‌صدا، تنها می‌تواند يک معنا را برساند که رئيس جمهور آينده کشور، می‌خواهد ايران را به قبرستانی بزرگ و سراسری تبديل کند!
پ.ن: داريم وارد دوره و شرايطی می‌گرديم که مُزد گورکن و کَفن، ارزشش از جان آدمی‌زاد بيش‌تر می‌شوند.

۱۳۸۴/۱۰/۱۹

عبدالکريم سروش در آخرين سخنرانی خود در ارتباط با ناتوانی فقه اسلامی گفت: «برخلاف گمان بسياری از متفکران مسلمان که فقه اسلامی را حاوی راه حل "تمام مسائل بشری" می دانستند، تجربه تاسيس جمهوری اسلامی توسط يک فقيه ايرانی ثابت کرد که فقه با همه گستردگی آن، پاسخ بسياری از سئوالات و معضلات انسان امروزی را با خود ندارد».
من نه کاری به حرف‌های سروش دارم و نه می‌خواهم وارد مسائل فقهی بشوم. اما وقتی رهبر انقلاب می‌گفت: اسلام، دين سياست است! در واقع تمامی مسئوليت، ضروريات و الزامات سياست را، در ارتباط با کاست روحانيت و دين پذيرفت و هر دو را بمعرض نقد عمومی نهاد. و مهمتر، به جوانان آموخت تا در عوض آرمان‌خواهی‌های محض و تقليدی کورکورانه، گذاری واقع‌بينانه به دوره‌های مختلف اسلامی، خصوصا به کارکرد و کارآيی جمهوری‌اسلامی داشته باشند. رابطه‌ی بين نيروهای مسلمان (نه دگرانديشان) و مردم شيعه مذهب را با ساختار قدرت بسنجند تا پاسخ دين را درباره توليد قدرت و توزيع آن دريابند.
پرسش اين است: فيلسوفی که بعد رُبع قرن تجربه و... تازه چنين حقيقت ساده‌ای را کشف می‌کند؛ مآبقی چه خواهند کرد؟ آيا يادآور تمثيل زير نيست: درخت گردوکان به اين بزرگی، درخت خربزه، الله‌اکبر!

۱۳۸۴/۱۰/۱۵

هديه



من از نهايت شب حرف می‌زنم

من از نهايت تاريکی

و از نهايت شب حرف می‌زنم

اگر به خانۀ من آمدی
برای من ای مهربان چراغ بيار

و يک دريچه که از آن

به ازدحام کوچۀ خوشبخت بنگرم

* ـ امروز، روز تولد فروغ فرخ‌زاد است.

۱۳۸۴/۱۰/۱۳

ايدز و زندان

روزنامه «انتخاب» به نقل از روزنامه‌های چاپ بحرین نوشت: «شب گذشته 5 تن از اهالی منامه که به بیماری «ایدز» مبتلا بودند، دستگیر و راهی زندان شده اند».
در بادی امر، موضوع و محتوای خبر گيج‌کننده و شايد هم خواندن آن، برای بسياری دردناک و کُشنده باشد. زندانی کردن بيماران مبتلا به ايدز، نه تنها عملی است غيردموکراتيک، بل‌که مضمونا حرکتی است ضد انسانی. اما وقتی قدری دقيق‌تر و عميق‌تر به اين رويکرد می‌نگريم، اصل خبر پارادوکس نگران‌کننده‌ای را نشان می‌دهد که دولت بحرين، غيرمسئولانه می‌خواهد با فرهنگ تلافی‌جويانه و انتقام‌خواهی در درون جامعه مبارزه کند.
دولت بحرين، از يک‌سو خلق و خوی مردمش را بخوبی می‌شناسد و تصورش چنين است که مبتلايان ممکن‌است نسبت به سرنوشت و آينده مردم و جامعه، وجدان انسانی‌ـ‌شهروندی را ناديده گرفته و زيرپا بگذارند. به‌زعم دولت، حضور آزادانه آنان در جامعه، معنايی جز رواج و گسترش اين بيماری در ميان مردم نيست. اما از سوی‌ديگر، بجای اين‌که در صدد تدارک و پخش برنامه‌های آموزشی برآيد، بدليل حضور قدرتمند سنت‌های دست و پاگير مذهبی حاکم بر جامعه؛ در کوتاه‌مدت، تنها راه چاره را زندان می‌بيند.
اگرچه شيوع و گسترش اين بيماری در جهان باعث تأسف است ولی، خطر اصلی و تهديد کننده، نه ايدز، بل‌که عدم وجود فرهنگ شهرنشينی است. هنوز بسياری از مردم خاورميانه به اين حقيقت واقف نيستند که تأمين سلامت، آسايش و امنيت آنان، در گرو تأمين و تضمين سلامت و امنيت در جامعه است.

۱۳۸۴/۱۰/۱۲

تاريخ بشری

در جهان تاريخی، يعنی دنيای گذشته به‌شکلی که ما شناخته‌ايم، از بنيان، دنيای کُنش بشری است. قلمرو کنش انسانی بستگی به شرايط ويژۀ تاريخی دارد. بديهی است کنش آدميان، مقيد به يک دسته محدوديت‌هايی است که ساختارها ايجاد می‌کنند، اغلب ساختارها امکان‌های معينی را هم فراهم می‌نمايند. اما ساختارها به‌طور نامشروط چيزی را به مردم حکم نمی‌کنند. تقابل شرایط موجود و کنش ـ‌که هيچ‌يک بدون ديگری نمی‌تواند وجود داشته باشد‌ـ تاريخ بشری را می‌سازند.

* ـ جان فورَن؛ نظريه پردازی انقلاب‌ها؛ ص 179

۱۳۸۴/۱۰/۱۱


سال ۲۰۰۶ برهمه مردم جهان مبارک باد!

بايگانی وبلاگ