۱۳۹۲/۰۶/۲۹

نوجوانان و انتخابات



آمارهای آخرين نظرسنجی ويژه (شکل زير) نشان می‌دهند که ٤٥% آلمانی‌های بالای ١٨ سال معتقدند که حزب «دمکرات مسيحی» در انتخابات روز يکشنبه‌ی آينده (٢٢سپتامبر ٢٠١٣) پيروز و خانم آنجلا مرکل هم‌چنان سکان رهبری دولت بعدی را در دست خواهد داشت.
اگرچه آمار زير از منظر کارشناسی نشان می‌دهد که رهبری و ترکيب کابينه‌ی آينده بيش از پيش وابسته است به تعداد آرايی که حزب‌های زرد و سبز کسب خواهند کرد اما، غرض از اين اشاره کانال زدن به پرسش‌ها و انتظاراتی است که هم‌زمان با انتخابات کنونی شکل گرفته‌اند. يکی از پرسش‌های کليدی اين است که اگر سن پايه‌ای انتخاب کنندگان مثلن ١٦ سال بود (سنی که در انتخابات محلی مجاز است)، آرای رأی اولی‌ها (١٦تا ١٨ سال) چه تأثير شگرفی می‌توانست بر روی نتايج انتخابات بگذارد؟ آيا تقليل سن پايه‌ای انتخابات می‌تواند به‌سهم خود در تقليل کيفيت انتخاب مؤثر باشد؟ و غيره.
دانشگاه مونستر در يک کار تحقيقی‌_‌ميدانی روی دانش‌آموزان ١١ تا ١٢ ساله‌ی چهل و چند مدرسه به اين نتيجه رسيد که اگر ١٢ ساله‌ها اجازه شرکت و انتخاب داشتند: نخست به جامعه آلمان نشان می‌دادند که نوجوان‌ها نيز مثل بزرگ‌تر مسئوليت‌پذيرند و انتخاب‌شان از روی مطالعه و دقت است؛ دوم، فاقد تعصب انتخاباتی هستند و مثل بزرگ‌ترها خود را محدود به اين استدلال نمی‌کنند که مثلن خانواده ما سُنتن به فلان يا بهمان حزب رأی می‌داد؛ سوم، مسئوليت‌پذيری و عدم تعصب‌شان دقيقن منطبق است با منافع آتی و شخصی.
بعد از شنيدن اين گزارش بی‌اختيار به ياد تعدادی از کودکان آشنای ايرانی افتادم. به‌ويژه ياد يک دخترک ١٢ ساله‌ی تهرانی افتادم که با گريه و التماس و قهرکردن و لب نزدن به غذا؛ پدر و مادرش را راضی [بخوانيد: وادار] کرد تا در انتخابات دورۀ هشتم رياست جمهوری در سال ١٣٨٠ شرکت کنند. 


۱۳۹۲/۰۶/۲۲

صد در صد وطن!



مستِ تماشای پوستر زير بودم که صدای اعتراض ميزبانم بلند شد: چه چيزی تو رو جلب کرد، کالباس؟ گفتم آن چيزی که من رو جلب کرد، ايده و فکری است که در پشتِ اين کالباس و پوستر پنهانند. فکر آدم‌هايی که شناخت دقيقی از روانشناسی مردم دارند و نيک هم می‌دانند که پوستر تبليغاتی شهرک فوگِلس‌بِرگ، نبايد شبيه همان پوستری باشد که حزب «اس.پی.دی» چهار‌ــ‌پنج کيلومتر بالاتر، در بلی‌بوردهای شهر فرانکفورت نصب می‌کنند.



در راه بازگشت به خانه، ميزبان عزيزم گفت: "کالباس و سوسيس و گيروس و غيره يک طرف، کباب شيشليک ما يک طرف. هيچ غذايی به پای کباب ايرانی نمی‌رسد". از او پرسيدم: هرگز پيش آمد در مسافرت‌ها و در آن يکی‌_‌دو هفته‌ای که از آلمان دور هستی هوس [مثلن] سوسيس آلمانی کرده باشی؟ گفت: "خودم نه! اما دو سال پيش در سفر به ايران، پسرم جفت پاهاشو کرده بود توی يک کفش و با گريه می‌گفت «اِشته برات وُرست»[=يک سوسيس واقعی و کبابی] می‌خوام. بچه‌ها برايش سوسيس تهيه کردند، اما اصلن لب نزد. توی دلم می‌گفتم حق داری، هيچ سوسيسی به پای سوسيس آلمانی نمی‌رسند". گفتم: وطن يعنی همين! همين حرف دل تو! همان واکنشی که پسرت نشان داد! پسر تو خواهان سوسيسی بود که صد- در‌-‌ صد متعلق به وطن‌اش باشد: دويچه‌لند!
و بعد اضافه کردم که پيام واقعی آن پوستر هم کم‌و‌بيش همين بود: صد-در-صد های‌مات! [وطن].   

بايگانی وبلاگ