۱۳۹۲/۰۷/۱۶

خواندن ممنوع!



«بخوان!» نخستين واژه‌ای بود که پيامبر اسلام از زبان خدا شنيد.     
از آن روز [يعنی ١٤٠٠ سال پيش] تا همين امروز، يکی از پرسش‌های کليدی و تاريخی اين است که چرا خدا از ميان ١٢٤هزار پيامبر و نبی تنها محمد را مورد خطاب قرار می‌دهد که بخوان؟ از آن روز [يعنی ١٤٠٠ سال پيش] تا همين ديروز که آقای واعظی وزير ارتباطات ايران خبر داد که فيسبوک و توئيتر همچنان مشمول قانون فيلترينگ خواهند بود؛ هنوز هم می‌بينيم که در جوامع اسلامی، «خواندن» و «ارتباط»گرفتن، جزئی از گناهان نابخشودنی است.  
با توجه به چنين شناختی بايد گفت که حضور جوانان در فيسبوک به‌زعم روحانيان حاکم می‌تواند رويدادی سخت ناگوار باشد و راه را برای ارتباطی تازه و انديشه‌ای تازه و ناسازگار با فقه سياسی، فرهنگ روايی و فرهنگ تقليد و جماعت‌پرور؛ مهيّا سازد. در واقع فکر و محتوای کار موافقان فيلترينگ پيش از اين‌که ربطی به سياست و مخالفت‌های سياسی داشته باشد، بيش‌تر، برگرفته از همان تفکری است که اغلب روحانيان:
در ٩٠ سال پيش تأسيس مدارس جديد و مهم‌تر، تحصيل دختران را يک عمل مجرمانه می‌دانستند؛
در ٨٠ سال پيش اعزام دانشجويان به خارج از کشور را يک عمل مجرمانه می‌دانستند؛
در ٧٠ سال پيش گوش دادن به راديو را يک عمل مجرمانه می‌دانستند؛
در ٦٠ سال پيش رفتن به سينما را يک عمل مجرمانه می‌دانستند؛
در ٥٠ سال پيش شرکت زنان در انتخابات را عمل مجرمانه می‌دانستند؛
در ٤٠ سال پيش ... ؟

۱۳۹۲/۰۶/۲۹

نوجوانان و انتخابات



آمارهای آخرين نظرسنجی ويژه (شکل زير) نشان می‌دهند که ٤٥% آلمانی‌های بالای ١٨ سال معتقدند که حزب «دمکرات مسيحی» در انتخابات روز يکشنبه‌ی آينده (٢٢سپتامبر ٢٠١٣) پيروز و خانم آنجلا مرکل هم‌چنان سکان رهبری دولت بعدی را در دست خواهد داشت.
اگرچه آمار زير از منظر کارشناسی نشان می‌دهد که رهبری و ترکيب کابينه‌ی آينده بيش از پيش وابسته است به تعداد آرايی که حزب‌های زرد و سبز کسب خواهند کرد اما، غرض از اين اشاره کانال زدن به پرسش‌ها و انتظاراتی است که هم‌زمان با انتخابات کنونی شکل گرفته‌اند. يکی از پرسش‌های کليدی اين است که اگر سن پايه‌ای انتخاب کنندگان مثلن ١٦ سال بود (سنی که در انتخابات محلی مجاز است)، آرای رأی اولی‌ها (١٦تا ١٨ سال) چه تأثير شگرفی می‌توانست بر روی نتايج انتخابات بگذارد؟ آيا تقليل سن پايه‌ای انتخابات می‌تواند به‌سهم خود در تقليل کيفيت انتخاب مؤثر باشد؟ و غيره.
دانشگاه مونستر در يک کار تحقيقی‌_‌ميدانی روی دانش‌آموزان ١١ تا ١٢ ساله‌ی چهل و چند مدرسه به اين نتيجه رسيد که اگر ١٢ ساله‌ها اجازه شرکت و انتخاب داشتند: نخست به جامعه آلمان نشان می‌دادند که نوجوان‌ها نيز مثل بزرگ‌تر مسئوليت‌پذيرند و انتخاب‌شان از روی مطالعه و دقت است؛ دوم، فاقد تعصب انتخاباتی هستند و مثل بزرگ‌ترها خود را محدود به اين استدلال نمی‌کنند که مثلن خانواده ما سُنتن به فلان يا بهمان حزب رأی می‌داد؛ سوم، مسئوليت‌پذيری و عدم تعصب‌شان دقيقن منطبق است با منافع آتی و شخصی.
بعد از شنيدن اين گزارش بی‌اختيار به ياد تعدادی از کودکان آشنای ايرانی افتادم. به‌ويژه ياد يک دخترک ١٢ ساله‌ی تهرانی افتادم که با گريه و التماس و قهرکردن و لب نزدن به غذا؛ پدر و مادرش را راضی [بخوانيد: وادار] کرد تا در انتخابات دورۀ هشتم رياست جمهوری در سال ١٣٨٠ شرکت کنند. 


۱۳۹۲/۰۶/۲۲

صد در صد وطن!



مستِ تماشای پوستر زير بودم که صدای اعتراض ميزبانم بلند شد: چه چيزی تو رو جلب کرد، کالباس؟ گفتم آن چيزی که من رو جلب کرد، ايده و فکری است که در پشتِ اين کالباس و پوستر پنهانند. فکر آدم‌هايی که شناخت دقيقی از روانشناسی مردم دارند و نيک هم می‌دانند که پوستر تبليغاتی شهرک فوگِلس‌بِرگ، نبايد شبيه همان پوستری باشد که حزب «اس.پی.دی» چهار‌ــ‌پنج کيلومتر بالاتر، در بلی‌بوردهای شهر فرانکفورت نصب می‌کنند.



در راه بازگشت به خانه، ميزبان عزيزم گفت: "کالباس و سوسيس و گيروس و غيره يک طرف، کباب شيشليک ما يک طرف. هيچ غذايی به پای کباب ايرانی نمی‌رسد". از او پرسيدم: هرگز پيش آمد در مسافرت‌ها و در آن يکی‌_‌دو هفته‌ای که از آلمان دور هستی هوس [مثلن] سوسيس آلمانی کرده باشی؟ گفت: "خودم نه! اما دو سال پيش در سفر به ايران، پسرم جفت پاهاشو کرده بود توی يک کفش و با گريه می‌گفت «اِشته برات وُرست»[=يک سوسيس واقعی و کبابی] می‌خوام. بچه‌ها برايش سوسيس تهيه کردند، اما اصلن لب نزد. توی دلم می‌گفتم حق داری، هيچ سوسيسی به پای سوسيس آلمانی نمی‌رسند". گفتم: وطن يعنی همين! همين حرف دل تو! همان واکنشی که پسرت نشان داد! پسر تو خواهان سوسيسی بود که صد- در‌-‌ صد متعلق به وطن‌اش باشد: دويچه‌لند!
و بعد اضافه کردم که پيام واقعی آن پوستر هم کم‌و‌بيش همين بود: صد-در-صد های‌مات! [وطن].   

۱۳۹۲/۰۵/۰۴

تورم ٧٦ ساله ايران



بانک مرکزی گزارش تورم ٧٦ ساله ايران را [لينک زير] منتشر کرد. آنچه که بيش از همه جلب توجه می‌کند، ميزان تورم در سال‌های بعد از انقلاب و به تفکيک در دولت‌های مختلف است. 

ساعتی پيش که مشغول خريد در فروشگاه ايرانی بودم، صاحب مغازه گفت: "فروردين سال ٥٧ خواهرم عروسی داشت و برادرم ٥ کيلو گوشت گاو خريده بود ٥٠ تومان. وقتی مادرم گفت هنوز کم است، برادرم با جديت تمام پاسخ داد که من حقوق يک روز گروه و پايه‌ام را دادم گوشت خريدم تو می‌گويی کم است؟ بعد از اين حرف همه ما غش غش خنديديم از عکس‌العمل يک کارمند دون پايه‌ی تازه استخدامی.
خاطره را به اين دليل تعريف کردم که بپذيری وقتی می‌گويم قيمت هر کيلو گوشت گاو در فروردين سال ٥٧ فقط ده تومان بود؛ غلو نمی‌کنم. حالا طبق اين آمار در سال ٥٧ نرخ تورم ده درصد بود. يعنی هر کيلو گوشت يازده تومان بود! درسته؟". 

من: بله!
"خب. نمودار اينجا نشان می‌دهد که متوسط نرخ تورم در دولت خط امام، ١٨.٢% بود. اين نرخ متوسط يعنی چه؟ يعنی در دولت خط امام قيمت هر کيلو گوشت بود ١٣٢ ريال؟ در حالی که در سال ٦٤ گوشت گاو سهميه‌بندی شده [کوپُنی] هر کيلو ٣٢ يا ٣٣ تومان بود. يعنی سه برابر قيمت روزهای انقلاب!" 

گفتم اين نمودار مثل بعضی از عنوان‌های روزنامه‌ها، ساخته شده برای عنوان‌خوان‌ها. قيمت اصلی را بايد از درون جدول محاسبات بيرون بکشی. اگر دوست داری اطلاعی در باره قيمت واقعی داشته باشی، لطفن يک برگ کاغذ و ماشين حساب به من بده تا قيمت کوپُنی يک کيلو گوشت گاو را [جدول زير] در آخرين سالی که در ايران بودی، محاسبه کنم. زير جدول برايش نوشتم: 

_قيمت کوپنی يک کيلو گوشت گاو در سال ١٣٦٤ در شهرها ٣٥٠ ريال، در روستاها ٣٥٠ريال + هزينه حمل و نقل
_ قيمت آزاد يک کيلو گوشت گاو در سال ١٣٦٤ در شهرها ٧٥٠ ريال و در روستاها ...؟   


۱۳۹۲/۰۵/۰۳

بليط بخت‌آزمايی ملی



حالا که حواس‌ها روی «توتو»ی صفحه فيسبوک لاهيجانی‌ها متمرکز شدند، بد نيست گريزی هم به لاهيجان قبل از انقلاب و بليط بخت‌آزمايی ملی بزنيم.  



می‌دانيد که پيش از انقلاب يک نوع بليط قرعه‌کشی هفتگی يا لاتاری سراسری در ايران با نام بليط «بخت‌آزمايی ملی» رايج بود. مطبوعاتی «آزاد» واقع در فلکه‌ی «چهار چراغ» نيز تنها مرکز پخش بليط بخت‌آزمايی در لاهيجان بود. يعنی آقای آزاد تنها مرجع و منبعی بود که می‌توانست آمار دقيقی از استقبال يا عدم استقبال لاهيجانی‌ها از بليط بخت‌آزمايی در سال‌های ۵۷‌ـ۱۳۳۵ ارائه دهد.  
با توجه به آمار جمعيت حوزۀ شهرنشينی و تعداد شهرنشينان آن روزهای استان گيلان، آمار فروش بليط‌های بخت‌آزمايی تا سال‌های ۵۱‌ـ۵۰ در حوزه شهری لاهيجان و در مقايسه با شهرهای لنگرود، رودسر، رامسر و غيره، بسيار پائين بود. اما از سال ۵۰ ناگهان رقم خريداران، سيری صعودی داشت. دو عامل ظاهری هم توجيه‌کننده چنين استقبالی بود: نخست، افزايش جمعيت شهرنشينی در لاهيجان و دوم، افزايش تعداد لاهيجانی‌هايی که برندگان بليط بخت‌آزمايی شده بودند. همين الان اسامی تعدادی از برندگان ده يا بيست هزارتومانی و همين‌طور يک برنده خوشبخت صدهزار تومانی در خاطرم هست و دارند در مقابل چشم‌هايم رژه می‌روند.   
البته تعدادی هم بودند که علت بالا رفتن فروش بليط بخت‌آزمايی را ناشی از گسترش فقر توضيح می‌دادند که به‌زعم من چنين توضيحی از بنيان اشتباه بود. من يک بار از آقای آزاد پرسيدم که به نظر شما دليل استقبال عمومی از بليط اعانه ملی چيست؟ با خنده گفت: "خوشبخت شدن!". بعد کمی خيره شد به چشم‌هايم وقتی ديد ناباورانه نگاهش می‌کنم؛ افزود: "تمايل به خريد «سری» افزايش يافت".  و بديهی‌ست که فقرا و تنگ‌دستان نمی‌توانستند هر هفته ٢٠ تومان از درآمدشان را که تقريبن برابر بود با خرج سه روز يک خانواده چهار نفره در سال ۵۰، به خريدن بليط‌های سريالی که رقم‌های صفر تا نُه را در برمی‌گرفتند، اختصاص بدهند. همان روز سئوال کليدی اين بود که کدام قشر از اقشار اجتماعی خريداران واقعی هستند؟
يک نکته را هم به‌عنوان حاشيه‌ی مرتبط بگويم که ميان نسل‌های پيش از ما و «قمار» هميشه ارتباط نزديکی وجود داشت. لاهيجانی‌ها به ماه رمضان، فصل قمار می‌گفتند و لاهيجان هم يکی از مراکز معروف «آس»بازی در استان گيلان بود و مهم‌تر، در ماه رمضان هر سال لاهيجانی‌ها دست‌کم ميزبان هفت يا هشت نفر از آس‌بازهای حرفه‌ای و معروف ايران بودند! البته چنين پديده‌ای مختص به بزرگ‌ترها نبود. دانش‌آموزان نيز زمان زيادی از اوقات تعطيلات تابستان‌شانی را در کنار چاله‌های «هشتک» می‌گذراندند. با اين وجود، لازمست با تأکيدی ويژه بگويم که اگرچه موضوع اصلی قمار و بليط بخت‌آزمايی بُرد و باخت است ولی آن‌ها، دو جنس مختلف و دو پديده متفاوتی هستند. مسئله‌ی کليدی قمار، مسئله‌ی افراط و تفريط است و مختصِ طبقه‌ی اشراف. اما بازی لاتاری، بازی مختص دوران مُدرن است و براساس نيازهای قشر ويژه‌ای ساخته شد. قشر متوسط مُدرن و حساب‌رسی که هرگز حاضر نيست مثل اشراف، همه‌ی تخم‌مرغ‌هايش را در درون يک سبد بچيند!  
در آن روزها پيداکردن قشر جديد برای منی که از سن شش سالگی در بازار بود و تعداد زيادی از خانواده‌های لاهيجی را می‌شناختم؛ دشوار نبود. برآوردهای سرانگشتی‌ام در آن زمان‌ها نشان می‌داد که در فاصله ده سال، يعنی از سال ٤٠ تا سال ۵۰، تعداد ٧٥٠ نفر بعد از گذراندن دورۀ سپاهی يا دانشگاهی جذب اداره آموزش و پرورش شدند. تعداد بانک‌هايش از دو بانک ملی و سپه به يازده بانک [صادرات، بيمه بازرگانی، بازرگانان، رفاه، عمران، تهران، معلمان، رهنی، کشاورزی] با بيست‌و‌پنج شعبه مختلف افزايش يافت که ٩٥% کارمندانش را از ميان اهالی شهر انتخاب می‌کرد. ...همين‌طور ارزش برگ سبز چای و دانه‌های چای در طول ده سال روندی رو به بالا داشت و متناسب با آن فرزندان بسياری از باغ‌داران کوچک، راهی دانشگاه شدند و آمار دانشجويان، سه برابر گرديد. در آن ده سال شهردار مسيح با آماده کردن بلوار استخر، لِولِ زندگی را يک درجه بالا بُرد و گردش‌گران کنار بلوار ناچار بودند چند دست پيراهن اضافی داشته باشند. در اين ده سال، دانشکده مديريت تأسيس شد و متناسب با اين تولد، نياز به بوتيک‌ها، نياز به ساندويجی‌ها، نياز به سينما‌ها، نياز به رستوران‌های خانوادگی و رستوران‌ـ‌دانسينگ گسترش يافت. در چنين شرايطی بود که هم‌طراز با نيازها، هم سطح فشار به خانواده‌های متوسط و هم آمار خريداران بليط در سطح شهر ناگهان افزايش پيدا کرد. آيا موضوع «توتو»يی که فيسبوک لاهيجانی‌ها طرح کرده است، دارای چنين سرگذشتی است؟  


پانوشت: مطلب بالا نخستين بار در صفحه فيسبوک «لاهيجانی‌ها» و در آدرس زير گذاشته شد: 
بليط بخت‌آزمايی ملی

 

۱۳۹۲/۰۴/۲۹

در برابر آيينه




کُنراد آدنائـُو ــ بعد از جنگ جهانی دوم به مدّت ۱۴ سال (از سال ۱۹۴۹ تا ۱۹۶۳) صدراعظم آلمان غربی بود. کل سخنرانی‌های آدنائـُو در آن ۱۴ سال، کم‌تر از ۱۴٠٠٠ کلمه است اما در عوض، او زيرساخت‌های ويرانه و نابود شده را چنان ترميم و دوباره‌سازی کرد که در فاصله‌ی کوتاهی کشور آلمان توانست در ميان کشورهای جهانِ صنعتی آن روزگار، به گونه‌ای شايسته و درخور تقدير، در جايگاه واقعی خود قرار بگيرد.

حسن روحانی ــ در روزهای پايانی خرداد ماه ۱۳۹۲ به‌عنوان هفتمين رئيس جمهور ايران انتخاب شد و در فاصله‌ی يک ماهِ نخست بعد از انتخابات، ١٤٠٠٠ کلمه سخنرانی داشت. آرزومندم که او مرد عمل و کار باشد نه مرد حرف و منبر! هم‌چنين، اميدوارم در عمر ۴ ساله دولت‌اش، دست‌کم ۴ وعده از ٤٠ وعده‌ای که به مردم داد و می‌دهد؛ متحقق گردند.   

۱۳۹۲/۰۳/۰۱

آیا برنج ایرانی به خاطره تبدیل می‌شود

ماجرای برنج از آن سناریوهایی است که در اقتصاد ایران هیچ‌گاه فراموش نمی‌شود؛ البته حتما شما هم از اتفاقاتی که برای برنج ایرانی رخ داده است خبر‌دار شده‌اید و می‌دانید که در چند سال گذشته، دست واردات آن‌قدر جلو آمد که حتی در گیلان، سرزمین برنج، نیز متقاضیان این محصول برنج خارجی مصرف می‌کردند. 
این شاید طنز تلخ اقتصاد ایرانی باشد که البته برای بسیاری از کالاهای وطنی نیز رخ داده است. اما با وجود این، ماجرای واردات برنج متوقف نشد و تنها در یک سال گذشته به مدد سیاست‌های دولتی بیش از 1/3 ‌میلیون تن برنج وارد بازار ایران شد. اگر بخواهیم بدبین نباشیم و به این ماجرا با عنوان ورشکستگی برنج‌کار ایرانی نگاه نکنیم می‌توان گفت که گویی به دلیل افزایش درآمدهای نفتی و خوش‌نشینی واردات، خاطره برنج ایرانی را باید فراموش کرد. 
با همه این‌ها، اما مسئولان دولتی از خودکفایی در تولید برنج سخن می‌گویند بدون پاسخ به این پرسش که وقتی سیاست‌های یک دولت تکیه بر واردات است چگونه می‌توان به خودکفایی اندیشید. در همین باره جمیل علیزاده‌شایق درباره تخصیص اعتبار 60‌میلیاردی از سوی معاون اول رییس‌جمهوری به خودکفایی برنج می‌گوید: بیشتر ما تصور می‌کنیم که پول حلال مشکلات است در صورتی‌که برای رسیدن به یک هدف مشخص که ممکن است خودکفایی در تولید برنج باشد به برنامه‌ریزی نیاز داریم. دبیر انجمن برنج ادامه داد: در زمینه تولید برنج به برنامه‌ریزی اصلاح روش‌های کشت، استفاده از بذرهای پرمحصول و با کیفیت بهتر، به کارگیری روش‌های مناسب ترویجی نیاز داریم نه پول، پول تسهیل‌کننده عاملی لازم است اما کافی نیست. وی با اشاره به طرح خودکفایی در سایر محصولات توضیح داد: در برنامه‌های خودکفایی که تاکنون در کشور اجرا شده است اگر از وزارت جهاد کشاورزی آمار بگیریم آمارها نشانگر کمی پیشرفت در یک سال و سال دیگر این پیشرفت کمتر است و متوسط تولید در 10 سال ثابت مانده است. علیزاده‌شایق گفت: تاکنون طرح‌های زیادی در زمینه خودکفایی نوشته شده و مطالعات زیادی انجام شده است البته اجرای این طرح‌ها بودجه می‌خواهد. بودجه باید متناسب با نیاز در اختیار مجریان قرار بگیرد و اگر این‌گونه نباشد این اتفاق هر سال تکرار می‌شود. دبیر انجمن برنج با تاکید بر این‌که لزومی برای خودکفایی در زمینه تولید برنج نیست، بیان کرد: نیازی نیست که در تولید برنج ما به خودکفایی برسیم. مگر تمام کشورهای پیشرفته دنیا در تولید تمامی اقلام مورد‌نیاز به خود‌کفایی رسیده‌اند؟ در سال 600‌هزار تن کسری برنج داریم که می‌توانیم با برنامه‌های ترویجی از ضایعات پیشگیری کنیم و آن را به حداقل برسانیم.
علیزاده‌شایق با بیان این‌که برنج بیشترین ضایعات را دارد افزود: ضایعات برنج از زمان کاشت تا کارخانه‌های شالیکوبی و درنهایت در خانه‌ها باید پیگیری شود زیرا بیشترین دور‌ریزی برنج در خانه‌ها انجام می‌شود. وی با اشاره به این‌که ایران از جمله کشورهای کم‌آب دنیاست، افزود: میزان مصرف آب در ایران بسیار زیاد است. با توجه به شرایط اقلیمی چرا برای تولید محصولات دیگری که آب زیادی نمی‌خواهد مثل زعفران و انار فکری نمی‌شود. علیزاده‌شایق با بیان این‌که اکنون نیازی به سناریوهای ‌گران‌قیمت نداریم، اظهار کرد: کسری برنج را می‌توان با پیشگیری از ضایعات و اندکی واردات تامین کنیم بر همین اساس ما به برنامه‌ریزی نیازمند هستیم نه اعتبار. 

پانوشت: متن از روزنامه بهار 


۱۳۹۲/۰۲/۰۵

احمد دارِ سيبه


از چند قدمی معلوم بود که حسابی سرگرم تمرين است. وقتی در مقابلم ايستاد، بجای سلام گفت:
"شنيده‌ام که مشايی همشهری شماست! همشهری‌ها در باره او چه می‌گويند؟".
من هم با همان لبخند شيرين ويژه گيلانی‌ها در پاسخ گفتم که می‌گويند:

احمد دارِ سيبه / بش‌کسه خالِ سيبه!

(ترجمه: او ميوه درخت احمد است [شما بخوانيد احمدی‌نژاد] و اتفاقن، متعلق به شاخه‌ای‌ست که از زور پُرباری، شکسته است.)

۱۳۹۱/۱۲/۲۸

سنجاق‌قفلی‌ها را آماده کنيد!


نسل اندر نسل پيران قديمی به جوان‌ها توصيه می‌کردند که در شبِ چهارشنبه سوری، حتمن سنجاق‌قفلی باز و آماده توی جیب‌تان داشته باشيد. دليل‌شان هم اين بود که ممکن است «جنّی» سرِ راه‌تان قرار بگيرد و اگر گرفت، آن سنجاق باز را روی لباس‌شان قفل کنيد و او را برده بگيريد. 

گويا قرارست در شبِ چهارشنبه سوری احمدی‌نژاد بر سر راه خيلی‌ها قرار بگيرد و اگر قرار گرفت، کـُـو سنجاق قفلی؟ دولت در بارۀ چنين کمبودی هم انديشيد و از آنجايی که دوست دارد هر ايرانی يک آحمدی‌نژاد باشد يا داشته باشد؛ 200 تـُن سنجاق قفلی خريداری شد. باور نمی‌کنيد؟ اين هم لينک واردات:

http://baztab.net/fa/news/23219  

بايگانی وبلاگ