۱۳۸۵/۰۷/۰۵

بيچاره روزنامه‌نگار

اگر اشتباه نکنم سال 58 بود. همراه با دوست فرهيخته‌ای داشتيم در خيابان انقلاب قدم می‌زديم. ناگهان يکی از دوستان روزنامه‌نگارش با عصبانیت در برابرمان سبز شد و گفت: شنيدی چه اتفاقی رُخ داد؟ آهن‌فروش را کرده‌اند مسئول روزنامه!
دوستم با خون‌سردی تمام در پاسخ گفت: باز جای شکرش باقی است. طرف چون با کالای سنگينی سروکار داشت، تلاش خواهد کردن وزن روزنامه را بالا ببرد.
دلم می‌خواست امروز این دوست فرهيخته را می‌ديدم و می‌پرسيدم: حالا که یک جوان بيست‌وهفت ساله را مدير مسئول روزنامه ايران می‌کنند، جوانی که مهم‌ترين سابقه‌اش آتش زدن خواب‌گاه دانشجويان در هيجده تيرماه بود؛ بايد چه‌کسی را شکر کرد؟

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ