۱۳۸۹/۰۲/۰۳

ای بدانديشان!

نام فروغ را از کتاب شعر شاعران ايران، حذف می‌کنيد؛ با شعر او، پيامی که از نيم قرن پيش، در گوش و جان ماست، چه می‌کنيد؟ ناسازگاری نام زنی مُدرن، در ليستِ زن‌ستيزان شهر، قابل درک‌اند و حذف نام فروغ، خارج ز انتظار نبود. اما با حس او، _حس زنانگی او‌_ که امروز در خيابان‌های شهر تکثير می‌شوند، آن‌وقت چه می‌کنيد؟ حسی که به تجربه می‌دانست و چه زيبا ديده بود، حکومتِ شب‌پرستان و عاشقان تاريکی را:

«من از نهايت شب حرف می‌زنم
من از نهايت تاريکی
و از نهايت شب حرف می‌زنم

اگر به خانۀ من آمدی برای من ای مهربان
چراغ بيار
و يک دريچه که از آن
به ازدحام کوچۀ خوشبخت بنگرم». [سال ١٣٤٠]


۱۳۸۹/۰۱/۲۶

حالا چه بايد گفت؟

چهار سال پيش که رئيس جمهور واقعاً عزيز ما گفته بود که بايد تلاش کنيم تا جمعيت کشور را به مرز ١٢٠ ميليون نفر برسانيم؛ بعضی‌ها به طعنه نوشتند:

حاج محمود، مُخ‌ات داغ!

حالا که رئيس جمهور ايران فتيله نرخ رُشد نفوس را مثل نرخ تورّم، بيکاری و غيره بالا کشيد و معتقد است جمعيت کشور را بايد تا مرز ٣٠٠ ميليون نفر برسانيم؛ به نظر شما چه بايد گفت؟ اميدوارم پاسخ محصول فکر و ذهن شما باشد نه وام‌گرفته از حرف و حديث‌های پدربزرگ‌ها. آن‌هايی که زير گوش‌مان می‌خواندند: هرکه دندان داد، نان هم می‌دهد!

۱۳۸۹/۰۱/۱۹

در کنار رودخانه

در کنار رودخانه من فقط هستم
خستۀ درد تمنا،
چشم در راه آفتابم را.
چشم من اما
لحظه‌ای او را نمی‌يابد.

آفتاب من
روی پوشيده است از من در ميان آبهای دور.
آفتابی گشته برمن هرچه از هرجا
از درنگ من،
يا شتاب من،
آفتابی نيست تنها آفتاب من
در کنار رودخانه.

«نيما»

بايگانی وبلاگ