امروز که خبر را شنیدم، یاد هجدهسالگی خودم افتادم. چه شور و هیجانی داشتم که زودتر تولد هجدهسالگیام برسد! هجده سالگی...مجوز ورود به دنیای بزرگسالان، تجربه کردنها، درهای دنیا که به رویت باز میشود. سن آرزوها و هدفها... یاد همه آن ایدهها، همه ان هدفها، قدمهایی که سرشار از انرژی بود. هجدهسالگی دوست داشتنی!
امروز که خبر را شنیدم، حس کردم چقدر تصاویر هجدهسالگی آدمها میتواند متناقض باشد... و دور از آنچه تصویر غالب است. هجدهسالگی برای سینا، روز ورود به دنیای بزرگسالان نیست، دری به روی او گشوده نخواهد شد.
هجدهسالگی، ناقوس مرگ است و جرثقیل و طناب داری که منتظر است تا پسری را که تازه پانزده روز است طبق همه آن قوانین بینالمللی و کنوانسیون هایرنگارنگی که دولتهای رنگارنگ کشورما امضا کردهاند، در موقع جرم کودکی محسوب میشده است و بس، مجازات کنند. زندگی را از او دریغ کنند و ما روز و شب بمباران رادیویی، تلویزیونی، روزنامهای و ... شویم که فلسفه مجازات اصلاح است!
فرناز سيفی
۱۳۸۵/۰۶/۲۹
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر