۱۳۸۴/۰۳/۰۹

رأی قلـندری

از همان دوران نوجوانی که برای اولين بار با افکار و اشعار طاهره، معروف به قرة العين آشنايی يافتم، تا لحظه حاضر، و در هر نقطه ای از خاک اين جهان، وقتی که سخن ها و درد دل ها هم چنان بر محور حقوق از دست رفته زنان ايرانی می چرخد، ناخواسته و بی مهابا، به ياد آن شير زن دانای ايرانی می افتم.
کسی که جُرعه ای از آن جويبار طبع لطيف و انسانی اش بنوشد، دست کم در می يابد که در هر زمانه ای، به مقضای شرايط، بايد حرف آخر را گفت. چنان که او، در وقت خود با ترک حجاب، حرف آخر را زد: که عدالت، آزادی و حقوق زنان، از همديگر تفکيک ناپذيرند. کار قرةالعين، درس بزرگی است برای زنان ما و اگر چنين نمی کرد، هرگز نمی توانست اين همه تحسين و ستايش دوست و دشمن را برانگيزاند. هرگز نمی توانست در جايگاهی قرار بگيرد که او را مادر زنان مُدرن امروز ايران به نامند.
می گويند ناصرالدين شاه، بعد از چند بار پيام فرستادن، سرانجام يکی از معتمدين خود را به نزد طاهره می فرستد و پيشنهاد می کند که اگر دست از این بازی ها برداری، رسمن از تو خواستگاری خواهم کرد. قرةالعين، در پاسخ به تقاضای شاه، دو بيتی زير را می فرستد که:

تو و آن مُلک و جای و سکندری
من و اين رسم و رأی قلندری
اگرش نکوست، تو در خوری
و گر بد است، مرا سزا

۱۳۸۴/۰۳/۰۸

ديـن و وطـن

اين روزها مسئولين کشور، نهمين انتخابات رياست جمهوری را آن چنان سفت و محُکم به تنِ دين و وطن دوخته اند و حضور صف های طويل و دشمن شکنِ مردم را طالب اند، که بی اختيار به ياد اشعار نغز و با معنای ايرج ميرزا افتادم که چندين دهه پيش، با زبانی شيرين وبُرّای طنز و با ديدی نو، چنين تفکری را مورد انتقاد قرار می داد:
فتنه ها بر سر دين و وطن است
اين دو لفظ است که اصل فتن است
صحبت دين و وطن يعنی چه؟
دين تو موطن من يعنی چه؟
همه عالم همه کس را وطن است
همه جا موطن هر مرد و زن است
چيست در کلّه تو اين دو خيال
که کند خون مرا بر تو حلال؟

۱۳۸۴/۰۳/۰۵

آرزوهـا و مـوانــع

مشارکت فعال مردم در امورات مختلف را، نمی توانيم بی ارتباط و جدا از رسيدن به يک زندگی خوب معنا کنيم و بررسيم. در جهان مُدرن امروز، که پيچيدگی، تغيير، شتاب و ارتباط سريع و لحظه ای از جمله ويژگی های آن است، سطح بالای زندگی (چه رفاهی و چه مصرفی)، قدرت برای مشارکت در پروسه های مختلف تصميم گيری سياسی و اثر گذاشتن بر آن و احساس وابستگی به يک جامعه بزرگ بعنوان يک قدرت قابل اتکاء، از هر چيز ديگر برای بهره مندی از يک زندگی «خوب» مهم تر می نمايد. اين ها شرايطی است که به انسان مُدرن اجازه می دهد آنچه را خود راه زندگی خوب می داند، در دوران بشّدت متحولِ کنونی دنبال کند. از اين رو، انسان های امروز تمايل دارند در جوامعی زندگی کنند که از پويايی و پيشرفت اقتصادی بهره جويند، از دموکراسی سياسی برخوردار باشند و به چنان يگانگی اجتماعی مجهز باشند که کار کرد نهادهای گوناگون را در هماهنگی با يکديگر به خوبی فراهم سازند.
بديهی است که ديگر دوران گفتارهای آرمانی و شعارگونه که: «ما برای خربزه انقلاب نکرده ايم»، سپری شده اند. بدون خربزه، نايی برای مشارکت نمی ماند. اين حقيقت را هم ملت و هم دولت، به روشنی می دانند. اما چرا مردم ما در رسيدن به اين آرزوها محروم گشته اند، خود داستانی است دراز دامن: برسر راه تحقق اين آرزوها، مانعی به نام سازمان دولتی، قانون اساسی و نظام ولايت فقيه قرار گرفته اند که نه در ظرف جهان مُدرن امروزی می گنجدند و نه تعلق به عصر خلافت صدر اسلام را دارند. ساخت دولت در ايران، بعد از صد سال از انقلاب مشروطه، همچنان سنتی است و تجربه نشان ميدهد که اگر عنصر مخالفت و ممانعت دولت در عرصه های مختلف زندگی اجتماعی، اقتصادی و سياسی به طور کلی حذف شوند، مردم می توانند مشارکت ورقابت فعال داشته باشند.

۱۳۸۴/۰۳/۰۳

بار کج به مقصد نمی‌رسد!

دانستن نظرات آينده سازان، يکی از مهمترين وظايفی است که دولت های مُدرن، مراکز مهم تحقيقی ـ استراتژيک و آکادميک همواره به آن توجه دارند. مسئله مهمی که در جامعه جوان ما، به دليل تسلط نگرش های سنتی ـ مذهبی، هنوز نتوانسته جايگاه و ارزش مناسب خود را بيابد. گيلدا، دختر خانم جوان بيست و يک ساله و نويسنده وبلاگ « سایه آبی»، يکی از ميليون ها آينده سازان ايرانی است که نظرات خود را کوتاه و مختصر، اما عميق و مستدلل، در باره نهمين انتخابات رياست جمهوری، در ستون حاشيه وبلاگ «بيلی و من»، چنين می نويسد:
در انتخابات شرکت نخواهم کرد! شخصا با اساس و ریشه سیستم حکومتی در کشور مشکل دارم و معتقدم که رای دادن حتی به فرشته آسمانی، اما تحت پوشش این حکومت، در نفس عمل به معنی موافقت با اصول هست چرا که کاندیداها بر قانون اساسی همین سیستم قسم خواهند خورد. بسیار بعید می‌دانم که ماهیت سیستمی بیمار با تغییرهای "سطحی"- حضور کاندیداهای ظاهرفریب و غیره- دگرگون بشود.
در درجه اول، شرکت نکردن در این انتخابات به نظر من نه تنها نشانه بی‌تفاوتی نیست، بلکه بیانگر آگاهی ما از سیستم حاکم بر زندگی ما، و مخالفت با اصول آن هست؛
دوم، هشت سال تجربه ریاست جمهوری آقای خاتمی فکر می‌کنم گویای این امر باشد که راه حل مشکلات به دست رئیس‌جمهور- با اختیارات محدودش در سیستم فعلی- نیست. راه حل مشکل در دست اتحاد از دست رفته جامعه ایرانی است که بایستی بازیافت بشود؛ سوم، چرا آمالهای‌مان را در ریاست یک شهروند مانند خودمان جستجو می‌کنیم وقتی که واقفیم اختیارات درعمل در دست ولایت فقیه، شورای نگهبان و مشتقاتش هست؟
در آخر هم یک یادآوری مختصر می‌کنم: بار کج به مقصد نمی‌رسد.

۱۳۸۴/۰۲/۳۱

من شرکت نخواهم کرد!

من در انتخابات شرکت نخواهم کرد. اما، اين بدان معنا نيست که خود را درگير مسائل و مقولاتی چون تحريم سازم. بعد از طرح رفراندوم، سطح انتظارات و برداشت ها و خواست ها در جامعه ما، بالاتر از دلمشغولی تحريم است. تحريم انتخابات اگر برگرفته از يک نظريه و براساس محاسبه گذشته ـ خصوصن گذشته نزديک و بررسی وضعيت دولت غير کارآمد خاتمی طرح شده باشد؛ پاسخ يک پرسش الزامی است: اگر همه نامزدها [حتی افراد غير خودی] از فيلتر شورای نگهبان عبور کنند و حکومت راضی به رقابتی تقريبن آزاد گردد، آيا تحريم کنندگان، در انتخابات شرکت خواهند کرد؟
وظيفه يک نظريه نه تنها محاسبه گذشته و توضيح زمان حال است بل که يک نطريه بايد بتواند حداقل بستر رخدادهای آينده را نيز از پيش ترسيم کند. در درون آن ساختار حقوقی و قوانين ضد توسعه، با شبکه های پيچيده و ملوک الطوايفی سياسی و حضور قدرتمند روحانيت؛ رئيس جمهور منتخب، چه قدرتی می تواند داشته باشد؟ آيا مجموعه مسائل بنيانی و بحران زا را می توانيم با انتخاباتی آزاد حل کنيم؟
دوستداران تحول، اگر بخواهند مجموعه مسائل را از طريق فرمول ساده: شهروندان ـ سازمان دولتی ـ نظام جهانی، مورد بررسی قرار دهند، آن وقت متوجه خواهند شد که ميان توان سيستم سياسی حاکم، با سرعت پيشرفت جهان و سطح تقاضای [البته معوقه] مردم ايران، نه تنها کوچک ترين امکانی برای برقراری و ايجاد تناسبی منطقی و عقلايی وجود ندارند، بل که همين عدم تناسب [بی نظمی] خود موجب بروز بحران ها و تهديدهای تازه ای در آينده می گردند.
راه منطقی، نه تحريم انتخابات، بل سازماندهی رفراندم، تغيير سيستم عقب مانده و ضد توسعه است.

۱۳۸۴/۰۲/۳۰

يک فرمول ساده

تحريم انتخابات اگر برگرفته از يک نظريه و براساس محاسبه گذشته ـ خصوصن گذشته نزديک و بررسی وضعيت دولت غير کارآمد خاتمی طرح شده باشد؛ پاسخ يک پرسش الزامی است: اگر همه نامزدها [حتی افراد غير خودی] از فيلتر شورای نگهبان عبور کنند و حکومت راضی به رقابتی تقريبن آزاد گردد، آيا تحريم کنندگان، در انتخابات شرکت خواهند کرد؟
وظيفه يک نظريه نه تنها محاسبه گذشته و توضيح زمان حال است بل که يک نطريه بايد بتواند حداقل بستر رخدادهای آينده را نيز از پيش ترسيم کند. در درون آن ساختار حقوقی و قوانين ضد توسعه، با شبکه های پيچيده و ملوک الطوايفی سياسی و حضور قدرتمند روحانيت؛ رئيس جمهور منتخب، چه قدرتی می تواند داشته باشد؟ آيا مجموعه مسائل بنيانی و بحران زا را می توانيم با انتخاباتی آزاد حل کنيم؟
دوستداران تحول، اگر بخواهند مجموعه مسائل را از طريق فرمول ساده: شهروندان ـ سازمان دولتی ـ نظام جهانی، مورد بررسی قرار دهند، آن وقت متوجه خواهند شد که ميان توان سيستم سياسی حاکم، با سرعت پيشرفت جهان و سطح تقاضای [البته معوقه] مردم ايران، نه تنها کوچک ترين امکانی برای برقراری و ايجاد تناسبی منطقی و عقلايی وجود ندارند، بل که همين عدم تناسب [بی نظمی] خود موجب بروز بحران ها و تهديدهای تازه ای در آينده می گردند.
راه منطقی، نه تحريم انتخابات، بل تغيير سيستم عقب مانده و ضد توسعه است.

۱۳۸۴/۰۲/۲۸

ارتباط، تفهيم و تفاهم

ديالتيک فرآيند فرهنگ و اخلاق و آگاهی از يک سوی و عقلانيت اجتماعی و اقتصادی از سوی ديگر در جهان زيست آشکار می گردد. پس کل تحول جامعه به معنی عقلانی شدن جهان زيست، يعنی هم فرهنگ و هم ساختار است. با پيشرفت فرآيند عقلانی شدن جهان زيست، ارزيابی انتقادی بتدريج جای عناصر جزمی فرهنگ سنتی را می گيرد و امکان تفاهم عقلانی بيشتر فراهم می آيد و در نتيجه فرآيند عقلانيت فرهنگی پيش می رود. البته در قرن بيستم فرآيند فرهنگی به علت سلطه قدرت سياسی و اقتصادی با موانع بزرگی مواجه بود و تأثير غيرعقلايی و سرکوبگر فرآيند عقلانيت ساختاری به پيدايش «آگاهی و فرهنگ ابزاری» انجاميده است.
در آن عصر شيوه فکر اثباتی، نگرش تفهيم و تفاهم و ارتباط عقلانی را تضعيف می کرد و آگاهی ابزاری هرچه بيشتر به درون «جامعه مدنی»، که بايد حيطه ارتباط و تفاهم و رابطه ذهنی عقلانی باشد، هجوم می برد. روابط قدرت، شبکه اجتماعی ارتباط و عقلانيت تفاهمی را مورد تهديد قرار می داد. اعمال زور، دستکاری جهان بين ها و تغيير اجتماعی اجبارآميز همگی به ساخت های ارتباطی و تفاهمی جامعه آسيب می رساندند، در حاليکه شرط جامعه سالم و عقلايی، قوت ساخت های مشترک ارتباط و تفهيم و تفاهم است. هـابـرمـاس
[نقل از کتاب: دولت عقل / دکترحسين بشيريه]

۱۳۸۴/۰۲/۲۴

آسيب شناسی جريان روشنفکری

« به نظر من ما تاريخ را نمی توانيم با آه و ناله يا اما و اگر بنويسيم. يا بگوييم اگر چنين می شد بهتر می شد و درست می شد و مانند آن. برای اينکه تاريخ چيزی است که اتفاق افتاده و ما بعد از آن اتفاقات داريم آن را بررسی می کنيم. در واقع ما بعد از تاريخ داريم درباره تاريخ داوری می کنيم. ما بايد بپذيريم که تاريخ همين طور اتفاق افتاده که افتاده است. ولی بايد ببينيم چرا اين جوری اتفاق افتاده است و حاصل اين اتفاق چه بوده است. ... فقط می خواهم بدانم حاصل اين اجبار چه بوده است. چه مشکلاتی برای ما پديد آورده است. اين به نظر من مختص ايرانی هاست که تجدد را گرفته اند و بعد گفته اند روحانيون بايد بيايند حکومت کنند. تنها در تفکر ميرزا ملکم خان نيست که آن را می بينيم. ميرزا آقاخان کرمانی، روشنفکری که در "صد خطابه" اش می گويد همه بدبختی های ما از اسلام و روحانيون است، در جای ديگر به ميرزا ملکم خان می نويسد که به روحانيون تامينات بدهيد و بگوييد اگر دو ماه حکومت را به دست بگيرند از لرد ساليسبوری هم گوی سبقت را خواهند ربود. اين ديگر پديده خاص ما ايرانی هاست. البته دوستان در ايران از اين به عنوان بومی کردن تجدد ياد می کنند. اين هم يک بد فهمی ديگر است. مفهومی را از غرب می گيرند بی آنکه درست بفهمند از معنی تهی می کنند و به حساب بومی کردن تجدد می گذراند که از نقد فرار بکنند. بومی کردن اين نيست که بگوييد آقايان روحانيون شما بياييد حکومت را به دست بگيريد يا ميرزا ملکم خان با آن صراحت لهجه اش در روزنامه قانون بگويد ميرزای شيرازی بايد فائق بر همه امرای عرفی باشد.
بحث اين است که اگر آسيب شناسی تجدد درست انجام نگيرد ما مشکلات و مسائل خودمان را نخواهيم فهميد. مثلا همين که می گوييم روشنفکران مشروطه مفاهيم را تقليل دادند بايد بپرسيم چرا تقليل دادند. آن وقت است که به قدرت مخوف آخوندها پی خواهيم برد. اينها باعث می شود جامعه خود را بهتر بشناسيم. به هر حال پروسه تقليل به نظر من همچنان ادامه دارد و نمونه بارز آن آقای خاتمی است که اول از جامعه مدنی سخن می گفت، به محض آنکه آخوندها فشار آوردند سر از مدينه النبی در آورد. اين سرنوشت دردناک ماست و اگر ما نتوانيم با خود عريان برخورد کنيم به جايی نخواهيم رسيد. »
[بخشی از گفتگوی مهم و خواندنی سيروس علی نژاد با دکتر ماشاءالله آجودانی]

۱۳۸۴/۰۲/۱۸

توتاليتاريسم

بدون شک، نظام «فاشيستی» انگليسی با مدلهای ايتاليايی يا آلمانی آن بسيار تفاوت خواهد داشت؛ و بدون شک، اگر انتقال به چنين نظامی بدون خشونت صورت گيرد، می توان انتظار آمدن رهبر بهتری را داشت؛ و باز بدون شک، اگر خود من قرار بود در نظامی فاشيستی زندگی کنم، ترجيح می دادم نظامی باشد که به دست انگليسی ها داده شود نه کسان ديگر. ولی هيچ يک از اين ها بدين معنا نيست که اگر با معيارهای کنونی داوری کنيم، حتی نظام فاشيستی انگليسی سرانجام چندان متفاوت يا تحمل پذيرتر از نخستين نمونه های آن از کار درآيد. دلايل قوی براين اعتقاد وجود دارد که آنچه به نظر ما بدترين خصوصيات نظام های توتاليتر به شمار می رود، نه محصولات فرعی عارضی، بلکه پديده هايی است که توتاليتاريسم دير يا زود به يقين به بار می آورد. همچنانکه سياستمدار دموکراتی که شروع به برنامه ريزی حيات اقتصادی کند بزودی با انتخاب يکی از دو شق روبرو می شود که يا برنامه ها را کنار بگذارد يا با اختيارات ديکتاتوری وارد عمل شود، ديکتاتور توتاليتر نيز هنوز ديری نگذشته بايد از ناديده گرفتن اخلاق متعارف يا شکست، يکی را برگزيند. به اين دليل است که در جامعه ای که بسوی توتاليتاريسم می رود، افراد غير اخلاقی و بی وجدانی که از هيچ کاری ابا ندارند، احتمالاً موفق ترند. کسی که متوجه اين امر نشده باشد، هنوز معنای شکاف بين توتاليتاريسم و رژيم های ليبرال، يا فرق اساسی ميان جّو اخلاقی نظام های جمع گرا و تمدن ذاتاً فردگرای غرب را درست درک نکردنده است.
فريدريش فون هايک
(کتاب سنگر آزادی ـ ترجمه عزت الله فولادوند)

۱۳۸۴/۰۲/۱۷

گل اميد

هوا هوای بهار است و باده باده ی ناب
به خنده خند بنوشيم جرعه جرعه شراب
در اين پياله ندانم چه ريختی، پيداست
که خوش بجان هم افتاده اند آتش و آب
فرشته روی من، ای آفتاب صبح بهار
مرا به جامی ازين آب آتشين درياب!
به جام هستی ما، ای شراب عشق بجوش!
به بزم ساده ما، ای چراغ ماه بتاب!
گل اميد من امشب شکفته در برمن
بيا و يک نفس ای چشم سرنوشت بخواب!
مگر نه خاک ره اين خرابه بايد شد
بيا که کام بگيريم از اين جهان خراب
فريدون مشيری

۱۳۸۴/۰۲/۱۳

ديانت مسکويۀ رازی

ديانت مسکويه رازی، ديانتی مدنی است و او ديانت را همچون شريعتنامه نويسان، در اصالت و استقلال آن، بررسی نمی کند، بلکه از ديدگاه «انس طبيعی» يا «جامعه پذيری طبيعی» انسان، به تفسير احکام شريعت می پردازد. اين تفسير فلسفی و مدنی از ديانت در دوره ای از تاريخ ايران زمين امکان پذير شد که فلسفه، داير مدار همه دانش ها و خرد، ضابطه سنجش همه امور بود و در اين راه، ديانت نمی توانست استثنايی خلاف قاعده باشد. بدين سان، مسکويه به نوعی ديانت را ويژه کسانی ميداند که هنوز به بلوغی نرسيده اند که بتوانند به اسباب و علل معرفت پيدا کرده و به مطالعه حکمت مشغول شوند.
زوال انديشه سياسی در ايران / دکتر سيدجواد طباطبايی

بايگانی وبلاگ