۱۳۹۰/۰۷/۲۲

می‌سازم، با کاهش جان!

در دوره جوانی، بعضی از شب‌های جمعه را با اهل دل و خرابات و خانقاه گذراندم. اما برای نخستين بار بود که مثل ديروز، تمام پنج‌شنبه‌ام، با پنج بيتی‌های عاشقانه گذشت:

شب‌ها سرِ کوی... تو
آشفته چو موی... تو
می‌آيم... تا جويم... خانه به خانه
مگر از تو نشانه.
ميخانه به می...خانه
پيـمانه به پی... مانه
راهِ تو می‌پويم – اين می و مستی
بُود بی تو بهانه.

۱۳۹۰/۰۷/۱۱

يگانگی ضدين

شب چنين با روز اندر اختناق
مختلف در صورت اما اتفاق
روز و شب، اين هر دو ضد و دشمنند
ليک هر بار بر حقيقت می‌تنند
هر يکی خواهان ديگر همچو خويش
از پی تکميل فعل و کارِ خويش

مولوی

بايگانی وبلاگ