۱۳۸۴/۰۹/۰۸

خبــــر






خطر و گسترش بيماری ايدز را در ايران جدی بگيريم!

هم پيمان دربرابر گسترش ايدز
از همه آنان كه به مبارزه با گسترش ايذر در زمينه‌های فقر، نابرابری جنسيتی، خشونت عليه زنان و كودكان و همچنین رفع انگ و تبعيض از افراد مبتلا به ايدز و حمايت از حقوق اجتماعی و دسترسی آنان به امكانات بهداشتی‌ـ‌درمانی متعهد هستند، دعوت مي كنيم روز پنج‌شنبه 10 آذرماه ساعت 1 بعداز ظهر در مقابل تئاتر شهر به ما بپيوندند.

انجمن تلاشگران سلامت
انجمن حمايتی فرهنگی کودکان کار
انجمن پرسپوليس (کاهش خسارات اعتياد) – کميته رنگين كمان
نشريه دانشجويی رستا
کانون هستيا انديش
مركز فرهنگی زنان

۱۳۸۴/۰۹/۰۶

وطن

وطن ويرانه از يار است یا اغيار يا هر دو؟
مصيبت از مسلمان‌هاست يا کفار يا هر دو؟
وطن را فتنه‌ی مسند نشينان داد بر دشمن
و يا اين مردم بی‌دانش بازار يا هــر دو؟
همه داد وطن‌خواهی زنند، اما نمی‌دانم
وطن‌خواهی به گفتارست يا کردار يا هر دو؟

«ابوالقاسم لاهوتی»

۱۳۸۴/۰۹/۰۲

خصلت فرهنگی

ادبيات ما تبلور باورها، ارزش‌ها، هنجارها و گرايش‌های فرهنگ ديرينه‌ی ماست. ادبيات ما، در يک نگاه کلی، در دو عرصه کاملن قابل تشخيص، دو رويکرد معرفتی به انسان و زندگی را باز می‌شناساند. اما آنچه از اين گرايش‌ها بر می‌آيد اين است که در يک چيز مشترک‌اند. و آن عدم دخالت در وضع موجود، برای دگرگون کردن ريشه‌های آن است. هر دو گرايش، همواره حرمت «تابويی» آن را حفظ و محافظت کرده است، و اصل «شبان‌ـ‌رمگی» را، که مبنای روابط اجتماعی است، پاس داشته است.
اين خصلت فرهنگی، هم خصلت افراد است، و هم خصلت جامعه است. هم در يک واحد کوچک اجتماعی، ساری و جاری است؛ و هم رابطه‌ی انسان و جهان را می‌نماياند. هم در رابطه‌ی فرد با فرد برقرار است؛ و هم در رابطه‌ی فرد با گروه، يا رابطه‌ی گروه با گروه. حتا در رابطه‌ی فرد با درونش نيز متصور است. جالب توجه اين است که هم روابط دوستانه از آن مايه می‌گيرد، و هم روابط دشمنانه. هم کسی که از وفاداری به «وضع موجود» سخن گفته، بر همين مبنا سخن گفته است؛ هم کسی که از وضع موجود ناخشنود بوده، و از آن اعراض کرده، يا بر آن تاخته، يا برافتادن آن را طلبيده است، باز جايگزينی بر همين مبنا و روال پيشنهاد کرده است. و اين امر اخير تراژيک‌ترين جنبه‌ی تاريخی «تناقض» ديرينه‌ی فرهنگی ماست.
نقل از کتاب: تمرين مُدارا؛ اثر زنده ياد محمد مختاری

۱۳۸۴/۰۸/۲۹

شکار نی

منوچهر آتشی، يکی از شاعران بزرگ معاصر ايران، عصر امروز بر اثر ايست قلبی در سن ۷۴ سالگی جان سپرد. يادش گرامی باد! در زير، شعر "شکارنی" او را باهم بخوانيم:

تصوير ماهتاب،
وحشی‌تر از گوزن گرفتاری بود
در آب.
نيزار سبز ساحل «موند»
با های‌هوی ما
خالی شد از گرازان
و قوچ‌های کوهی
از آب‌خور رميده
باز آمدند.
با بانگ آشنايی بوی ما.
صيادهای چابک
هرساله
سالروز نخستين آواز کومه را
به شکار نی می‌آيندو
اينک اجاق‌های‌شان
ـ که دشت را مشبک کرده ـ
آواز زندگی را
برپهنه بيابان
مرموز می‌سرايند.

۱۳۸۴/۰۸/۲۵

يک پرسش

هم‌وطن عزيز و آينده‌نگر! اگر شما در نهمين دوره انتخابات رياست‌جمهوری ايران شرکت کرديد، جدا از اين‌که به آقايان معين، رفسنجانی، کروبی و ديگران رأی داده‌ايد يا به احمدی‌نژاد؛ يا فرض کنيم که در دور دوم، بعنوان فردی معترض شرکت نداشته‌ايد؛ در هرحال، قانون و سيستم انتخابات را در عمل پذيرفته‌ايد و مجبوريد به رغم عدم انتخاب نامزد دل‌خواه شما، يعنی معين، به آن وفادار بمانيد.
کاری که اين روزها بعضی از جوانان اصلاح‌طلب از طريق ايميل و مسنجر، عکس‌های مضحکی از رئيس‌جمهور را برای ديگران ارسال می‌کنند، معنايی جز بی‌پرنسيبی ندارد. مگر رئيس‌جمهور رجايی کدام برتريی را نسبت به احمدی‌نژاد داشت که آن را خودی و اين يکی را بيگانه می‌بينيد؟
مادامی‌که تفکر و گرايش‌های خود و غيرخودی، دسته‌بندی‌های طايفه‌ای، رانتی‌ـسياسی و قومی و قبيله‌ای برجامعه ما حاکم است، انتخابات ايران، به‌تر از اين نمی‌شود و نخواهد شد. آمار دور اول انتخابات، نشانگر آن است که مردم، هنوز منافع قومی را برمنافع ملی برتری می‌دهند. از سوی ديگر، قصدم اين نيست دوستان اصلاح‌طلب را نا اميد سازم و بگويم از آن سيستم نبايد بيش از اين انتظار داشت. اما يک پرسش: در هشت سالی که شما در قدرت بوديد، چقدر و در کدام عرصه‌ها کار فرهنگی کرديد يا مردم و جامعه را آموزش داديد که اکنون انتظار داريد بطرف شايسته‌سالاری و ايران‌سالاری گام بردارند؟

۱۳۸۴/۰۸/۲۲

پينگی و بنگی

گوشی تلفن را برداشتم. صدای مهربان دوستی بود که با خنده می‌گفت: "باز هم پينگی شدی؟".
گفتم چه می‌شود کرد؟ همانطوری که در جهان حقيقی گروهی از مردم بنگی می‌شوند، گويا مُد شده در جهان مجازی نيز، تعدادی هم پينگی شوند.
گفت: وجه مشترک اين دو گروه در کجاست؟
گفتم: بی‌زاری مردم و دوری گزينی آنان.
يکی از بلاگرهای باسابقه و اهل فن، هفته پيش به من گفت که مشکل از بلاگ رولينگ است. اما من در مطالعه‌ای که داشتم، ديدم بيش‌تر تعدادی اسامی مشخص‌‌اند که بطور مداوم پينگ می‌شوند. حالا چرا بلاگ رولينگ روی اين نام‌ها حساسيت پيدا کرده، به‌نظر سوژه جالبی است برای مطالعه.
پ.ن: برای اين‌که بلاگ رولينگ شرمنده گردد، بعد از آبديت پينگ نمی‌کنم.

۱۳۸۴/۰۸/۱۹

شب‌های پاريس

وقتی ميزان‌الحراره سياسی درون جامعه، وضعيت التهاب‌آور و به مفهوم واقعی متشنج را نشان می‌دهد. يعنی ورود به فازی تازه و شرايطی که ملت متعارض عمل‌کرد غلط دولت است و هر دو، عليه يک‌ديگر صف‌آرائی کرده‌اند؛ در چنين شرايطی تنها دولت‌مردان نيستند که مرتکب خبط و خطاء می‌گردند، بل‌که واکنش های مردم نيز عصبی، خشن و شتاب زده‌اند.
اگر التهاب به حد نهايی شدت خود برسد که حکومت به خشونت و سرکوب متوسل گردد، مردم نيز در پاسخ، به تخريب و ضربه‌زدن روی خواهند آورد. در اين تقابل، آن‌چه‌که نابود می‌شوند، ثروت‌های ملی و معنوی است؛ آن‌چه باقی می‌ماند فقر و فاقه و فاقعه‌اند؛ و مهم‌تر، آن‌چه مورد کم توجهی قرار می‌گيرند، سرنوشت آيندگان و کودکانی است که در مخالفت با اين درگيری‌ها، نمی‌توانند تأثيرگذار باشند.
شب‌های پاريس به سهم خود بستر مناسبی را آماده می‌سازد تا درباره معنا، مفهوم و نقش دولت‌های مُدرن بيش‌تر بی‌انديشيم. دولت‌ها را نيز وامی‌دارد تا به آتش زير خاکستر جامعه خود توجه کنند که مبادا همين فردا، شعله‌ور گردند. اما مهم‌تر از همه، شب‌های پاريس حقيقت تلخی را باز می‌تاباند که زندگی و حضوری ساده در يک مکان، علت و عاملی برای تغيير ذهنيت انسان‌ها نيست. حافظه تاريخی، هميشه با مدنيت پيوند خورده و ارتباط می‌يابد!

۱۳۸۴/۰۸/۱۶

درسی از تاريخ

تحليل دقيق و ريشه‌يابی آشوب‌های ده روز اخير فرانسه، دست‌کم کتابی خواهد شد قطور و در برگيرنده بيست‌سال مسائل و معضلات ناشی از ندانم‌کاری‌ها، عقب‌ماندگی‌ها و بی‌تفاوتی‌هايی که برنامه‌ريزان و سياست‌گذاران آن کشور مرتکب شده‌اند: چه سوسيالیست‌ها و چه گُليست‌ها.
اما از زاويه ديگر، يعنی بُعد بين‌المللی، حادثه اخير يادآور دو درس و تجربه تاريخی است:
نخست اين‌که، روشنفکران، صاحب‌نظران و سياست‌مداران فرانسوی، مفهوم پايان جهان دو جبهه‌ای و آغاز روند جهانی‌شدن را خوب درک و لمس نمی‌کردند. برداشت‌های مکانيکی و سطحی‌نگری از جهان‌شهروندی که بيش‌تر بر نيروی کار و بازوان جهان سومی‌ها نظر دارد، تنها می‌تواند حاشيه‌نشينان شهرهای بزرگ را بنا، تقويت و مستحکم سازد. وقتی تفکر مسلط، بی‌توجه به فرهنگ، تجدد و مدنيت، همه‌ی تلاش خود را برمبنای جامعه موزائيکی سازماندهی می‌کند، و مهاجرين را، چون زائده کارخانه‌ها، به بيرون و حاشيه شهرها می‌راند؛ ديگر، چه تفاوتی است ميان کودکی که بطور مثال در مراکش زاده شده یا در حاشيه پاريس متولد می‌گردد؟
دوم اين‌که، آشوب دو هفته اخير فرانسه، به سهم خود افشاءگر سياستی است که مخالفت ژاک شيراک، عليه سرنگونی صدام؛ نه اين‌که او دلی برای مردم خاورميانه داشت، بل‌که ترسش از بل‌گرفتن آتشی بود که اين روزها شعله‌ور شده‌اند.

۱۳۸۴/۰۸/۱۴

جایزه شهامت در روزنامه‌ نگاری

امسال در شانزدهمین ضیافت سالیانه ... که در هتل ریجنت بورلی هیلز در لس آنجلس برگزار شد، برای نخستین بار جایزه شهامت در روزنامه نگاری به ژورنالیست ایرانی و سردبیر مجله زنان در ایران خانم شهلا شرکت اهدا شد.
این جایزه که هرساله به چند تن از پرشهامت‌ترین روزنامه نگاران زن در سراسر جهان اهدا می‌شود، به اعتقاد برگزارکنندگان می‌تواند دشمنان واقعی آزادی مطبوعات را بخصوص در کشورهای استبداد زده به جهانیان بشناساند. پایه‌گذاران و حامیان انجمن فرهنگی و غیر‌‌انتفاعی ... برخی از سرشناس‌ترین روزنامه نگاران و شخصیت‌های آمریکایی تشکیل می‌دهند. خانم کتلین کیوری از اعضای کمیته برگزاری این برنامه در غرب آمریکا در مصاحبه با رادیو فردا می گوید:
"فعالیت‌های شهلا شرکت مدت‌ها مورد توجه ما بود و ما امیدواریم با اهدای این جایزه به او بتوانیم توجه ایران و آمریکا را به مشکلات زنان روزنامه‌نگار جلب کنیم."
پ . ن: خانم شرکت از گفت‌وگو با خبرنگاران و روزنامه‌های فارسی‌زبان در جلسه از جمله رادیو فردا خودداری کرد.

۱۳۸۴/۰۸/۱۲

آری آغاز دوست‌داشتن است!

هر پديده‌ای را آغاز و فرجامی است.
اما، آغاز و فرجام وبلاگ‌شهرها، به يک معناست.
ذات وبلاگ‌شهر از تکنولوژی‌ست
يعنی مولود و مولدش يکی‌ست.
محتوا، هويت فردی
بازتابش، زبان و فرهنگ‌اند
شکل با محتوا، به يک رنگ‌اند
يعنی باعصر خويش هم‌آهنگ‌اند.
شهر سرريز واژه‌هاست، وبلاگ‌شهر
خود زبانِ سازه‌هاست، وبلاگ‌شهر
مرکز سوژه‌هاست، وبلاگ‌شهر.
ما که با واژه‌ها، زاده می‌شويم
و به روزيم و آماده می‌شويم
نه که فرجام کار ناپيداست
دور، دورِ بلاگر و راز بقاست
بل‌که خودسوژه‌ايم، در اين ميان
که درون را می‌کنيم عريان
تکيه بر واژه‌ها روال کار ماست
دوست‌داشتن، هميشه سوژه ماست.
آری! آغاز دوست‌داشتن است
گرچه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نی‌انديشم
که همين دوست‌داشتن امروز
سوژه‌ای دلنشين و بس زيباست.

۱۳۸۴/۰۸/۱۱

سخن روز

جایی‌که اندیشه و فرهنگ دموکراتیک نهادینه شده باشد الهام علی‌اف سهل ترین جانشین حیدر علی‌اف نخواهد بود. این‌که بشار اسد به راحتی بعد از حافظ اسد رهبر می‌شود، این‌که جمال مبارک دارد جای حسنی مبارک را می‌گیرد؛ این‌که در آن طرف دنیا کیم جونگ ایل خیلی راحت و "طبیعی" جای کیم ایل سونگ می‌نشیند همه و همه به دلیل فقر فرهنگ دموکراسی و نحیف بودن جامعه مدنی است. ایران ما البته از این کشورها خیلی فاصله گرفته. اما هنوز به هیچ‌وجه از این گروه از کشورها نبریده است. یک دلیلش همین‌که، حتی در سطح روشنفکران ما، هوس تکیه بر "قدرت جهل" در مبارزه سیاسی هنوز خفقان نگرفته است. فعالان اتحاد جمهوری‌خواهان ایران هم در گفتارها و نوشتارهای خود، هم در اسناد رسمی اتحاد مستمرا رهبری موروثی و دینی را نقد کرده و می‌کنند. اما آنها در عین حال توهم مردم نسبت به رهبران دینی و موروثی، را هم نادیده نمی‌گیرند. هنوز ایران به آنجا نرسیده است که قدرت تاثیر گذاری دین و وراثت بر رقابت‌های سیاسی و در تلاش برای تکوین قدرت سیاسی ناچیز شده باشد. تجربه عراق و قانون اساسی تازه تدوین شده آن نشان داد که حتی با سرگونی صدام به زور ٢٠٠ هزار سرباز امریکایی (با ادعاهای بسیار مدرن، فوق دموکرات و سوپر حقوق بشری) باز هم قدرت دین، توهم قومی و فقر فرهنگ دموکراتیک از چهره نظام سیاسی و قانون اساسی زدوده نشد. ماجرای انتخاب احمدی نژاد و پدیده‌هایی مثل جمکران باید به روشنفکران ایرانی هشدار دهد که درجه بلوغ سیاسی قشرهای معینی از مردم را واقع بینانه اندازه گیری کنند. گرچه شناخت نسبت به حکومت سلطنتی و حکومت ولایی تا حد معین در جامعه گسترش یافته اما وضع اصلا از این نظر حتی با کشور ترکیه قابل مقایسه نیست. ترکیه را خطر بازگشت عثمانی یا خلافت دیگر اصلا تهدید نمی‌کند. اما ایران، اگر فضای گفتگوی ملی بسته شود، هنوز هم بشدت آسیب‌پذیر است. هنوز هم "به خیابان ریختن" توده وار "توده‌ها" با شعارهای "جاوید شاه" یا با "کفن پوشان چاله میدانی" بسیار سهل‌تر و ممکن‌تر از سازمان دهی"نافرمانی مدنی" تحت رهبری روشنفکران جمهوری‌خواه است.
برگرفته از مقاله: اتحاد جمهوری‌خواهان بدیل رهبری فقهی و موروثی، به قلم فرخ نگهدار.

۱۳۸۴/۰۸/۱۰

مُشت نمونه خروار است

نااميدی جوانان امروز ايران، حاصل يک‌سری واقعيت‌های تلخ و جان‌سوزاند.
چه خوش‌مان بيايد و چه نيايد، آنان ميان فشار دو سنگ آسياب خانواده و دولت، در حال خرد و نابود شدن‌اند. آيا وقت آن نرسيد تا لحظه‌ای بخود آييم و ببينيم که چگونه با دست‌های خود، زندگی فرزندان و آينده‌سازان‌مان را، سرمايه‌های ملی و معنوی‌مان را، به آتش می‌کشيم و به باد فنا می‌دهيم؟
لحظه‌ای به تصوير «مثلث برمودا» خيره شويد، تا گوشه‌ای از حقيقت را عيان ببينيد!

پ. ن : لطفن روی قسمت پائينی سمت‌راست تصوير کليک کنيد، تا همه چیز روشن و واضح ديده شوند.

بايگانی وبلاگ