۱۳۸۴/۱۰/۱۹

عبدالکريم سروش در آخرين سخنرانی خود در ارتباط با ناتوانی فقه اسلامی گفت: «برخلاف گمان بسياری از متفکران مسلمان که فقه اسلامی را حاوی راه حل "تمام مسائل بشری" می دانستند، تجربه تاسيس جمهوری اسلامی توسط يک فقيه ايرانی ثابت کرد که فقه با همه گستردگی آن، پاسخ بسياری از سئوالات و معضلات انسان امروزی را با خود ندارد».
من نه کاری به حرف‌های سروش دارم و نه می‌خواهم وارد مسائل فقهی بشوم. اما وقتی رهبر انقلاب می‌گفت: اسلام، دين سياست است! در واقع تمامی مسئوليت، ضروريات و الزامات سياست را، در ارتباط با کاست روحانيت و دين پذيرفت و هر دو را بمعرض نقد عمومی نهاد. و مهمتر، به جوانان آموخت تا در عوض آرمان‌خواهی‌های محض و تقليدی کورکورانه، گذاری واقع‌بينانه به دوره‌های مختلف اسلامی، خصوصا به کارکرد و کارآيی جمهوری‌اسلامی داشته باشند. رابطه‌ی بين نيروهای مسلمان (نه دگرانديشان) و مردم شيعه مذهب را با ساختار قدرت بسنجند تا پاسخ دين را درباره توليد قدرت و توزيع آن دريابند.
پرسش اين است: فيلسوفی که بعد رُبع قرن تجربه و... تازه چنين حقيقت ساده‌ای را کشف می‌کند؛ مآبقی چه خواهند کرد؟ آيا يادآور تمثيل زير نيست: درخت گردوکان به اين بزرگی، درخت خربزه، الله‌اکبر!

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ