۱۳۸۵/۰۳/۰۸

از امروز ديگر كاريكاتور نمی‌كشم‌!

امروز دوشنبه‌ است‌، روزيی كه‌ طبق‌ تعهدم‌ بايد طرحی‌ براي‌ ستون‌ كاريكاتور «اعتماد ملی» می‌كشيدم‌ و هشتم‌ خرداد است‌ روز تولد برادرم‌ مانا نيستانی‌ ...
مانا يكيی از حرفه‌ای‌ترين‌ كاريكاتوريست‌های‌ ايران‌ است‌. اين‌ را نه‌ از سر تعارف‌ يا تكليف‌ برادری‌ می‌گويم‌. كم‌ هستند كاريكاتوريست‌هايی‌ كه‌ براي‌ امرار معاش‌ به‌ شغل‌ دوم‌ و سوم‌ نياز نداشته‌ باشند و مانا يكی‌ از همين‌ جماعت‌ انگشت‌شمار است‌. هر هفته‌ قبل‌ از ديدن‌ آخرين‌ كارش‌ دچار هيجان‌ و دلهره‌ می‌شدم‌ مثل‌ وقتی‌ كه‌ راه‌ رفتن‌ «بندبازی» را روی طناب‌ می‌بينيد و در تمامی‌ لحظات‌ هراس‌ افتادنش‌ را داريد تا به‌ مقصد برسد و نفسی‌ به‌ راحتی‌ بكشيد كه‌ اين‌ بار هم‌ موفق‌ شد. هميشه‌ از خودم‌ می‌پرسيدم‌ كه‌ تا كی‌ می‌تواند هفته‌ای‌ چند داستان‌ بنويسد و مصور كند، می‌ديدم‌ كه‌ چطور تمام‌ طول‌ هفته‌ را به‌ كاری‌ سخت‌ و طاقت‌فرسا می‌گذراند و می‌دانستم‌ كه‌ وقتی‌ چنين‌ فشاری‌ مداوم‌ شد بالاخره‌ روزی «اشتباه‌» خواهد كرد. هفته‌ پيش‌ مانا از «بند» افتاد و حالا در «بند» است‌.
روزنامه‌نگاری كار سختی‌ است‌، سال‌ها با سرافرازی‌ كار و زندگی‌ می‌كنيد و به‌ جز «نام‌ نيك‌» هيچ‌ اندوخته‌ای‌ نداريد و با اولين‌ غفلت‌ سرنگون‌ می‌شويد و تنها سرمايه‌تان‌ - نام‌ نيك‌تان‌ - را از شما می‌گيرند.
درددل‌های توكا نيستانی را در «روزنا» ملی بخوانيد!

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ