۱۳۸۴/۰۲/۰۹

حرف تلخ

تب حريفم نيست
فقط تنم را به آتش می کشد
بعد هم سرد می شود و بيرون می رود.
اما، نمی دانم با حرف های تلخ تو چه کنم؟
تلخی کلامت، تلخی زيتون کال را می ماند
در ته دل می نشيند و آسان هم بيرون نمی رود
ميدانم که حرف های تلخت،
آخر مرا می کُشد!

ترجمه شعر گيلکی: «زَرخ گب» ـ از اباذر غلامی

۱۳۸۴/۰۲/۰۸

کَلَ گَب

« آفتابِ دَتاو سُوچومهَ ماِنه
........
وابايم ئی پيچه تی ورجا سُوقه دار
بَزَنمَ تی سايه اَمرَ کَلَ گَپ »
از کتاب شعر: سَل کول توسه دار ـ اباذر غلامی
ترجمه:
تابش آفتاب همانند ساچمه است
که از تفنگ شليک کنند
نه يکی ـ نه دوتا، هزار هزار
به تن آدمی اصابت کنند، بجای خون عرق می ريزد
درميان تابستانی اينگونه گرم
که در هوا حتی يک حشره حرکت نمی کند
برگ سپيدار هم خود را تکان نمی دهد
بايد اندکی پيش تو بيايم درخت آزاد
با سايه ات گپ دوستانه بزنم

خانه

خانه!
آنجائی!
با دالان هائی از نور
و صداهائی كه از تو می گذرند
برای ديدار تو
چه طاقتی از من عبور می كند!
پاهايم
پرواز پرندگان را
می جويند
تا بسوی تو آيم
آه...
خانه!
تو دور نيستی
اينجائی
در من
با پايه هائی از آتش...
مهدی اخوان لنگرودی

بايگانی وبلاگ