امروز، دوستداران فرهنگ و ادب برمزار احمد شاملو گرد میآيند تا ياد و خاطر او را گرامی بدارند. يادش، هميشه گرامی و زندهباد و روحاش، از غم زمانهی ما آزادباد.
چراغی به دستم، چراغی در برابرم:
من به جنگ سياهی میروم.
گهوارههای خستگی
از کشاکش رفت و آمدها
باز ايستادهاند،
و خورشيدی از اعماق
کهکشانهای خاکستر شده را
روشن میکند.
...................
شادی تو بیرحم است و بزرگوار،
نفست در دستهای خالی من ترانه و سبزی است.
من برمیخيزم!
چراغی در دست.
چراغی در دلم.
زنگار روحم را صيقل میزنم.
آينهای برابر آينهات میگذارم
تا از تو
ابديتی بسازم.
۱۳۸۴/۰۵/۰۲
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر