۱۳۸۴/۰۳/۱۳

حلوای اصلاحات

شب جـمعه مـن بـدون ريا
پختم از بهر مردگان حلوا
نيمه شب، وقتی که خوابيدم
خواب هرگز نديده ای ديدم
خواب ديدم که ناگهان پدرم
زنده گشت و مشت زد بسرم
گفتم آخر پدر گناهم چيست؟
گو تو برمن که اشتباهم چيست؟
گفت: حلوای تو عليلم کرد
خوار و پژمرده و ذليلم کرد
جنگ اينجا بر سر حلواست
آن قرائت که پخته ای دعواست
طعم اصلاح و مايه رانتی بود
بوی آن روح مردگان افسرد
ای پسر بعد اين مکن خيرات
کار اصلاح تو، نيست راه نجات

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ