شب جـمعه مـن بـدون ريا
پختم از بهر مردگان حلوا
نيمه شب، وقتی که خوابيدم
خواب هرگز نديده ای ديدم
خواب ديدم که ناگهان پدرم
زنده گشت و مشت زد بسرم
گفتم آخر پدر گناهم چيست؟
گو تو برمن که اشتباهم چيست؟
گفت: حلوای تو عليلم کرد
خوار و پژمرده و ذليلم کرد
جنگ اينجا بر سر حلواست
آن قرائت که پخته ای دعواست
طعم اصلاح و مايه رانتی بود
بوی آن روح مردگان افسرد
ای پسر بعد اين مکن خيرات
کار اصلاح تو، نيست راه نجات
۱۳۸۴/۰۳/۱۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
بايگانی وبلاگ
-
▼
2005
(86)
-
▼
ژوئن
(16)
- روشنگری و فرهنگ
- برداشتی نارسا از نارسايی!
- وبلاگها و مسئله تجدد
- نقطه کور
- به اعتصاب عذای خود خاتمه دهيد!
- ندای آغاز
- قبل از رأی دادن بخوانيد!
- شعله، تويی!
- معترضان زندانی را آزاد کنيد!
- فراخوان کانون نویسندگان ایران
- حمايت از فراخوان زنان
- دموکراسی همینجاست
- ميراث فرهنـگی
- هويت و بحثهای تازه
- خَرَد و خُرداد
- حلوای اصلاحات
-
▼
ژوئن
(16)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر