در سال ۱۸۵۶ و در سرآغاز سلطنت ناصرالدينشاه «کنتدو گوبينو» درباره ايران که دوستشان هم داشت به داوری نشست و نوشت: اين «ايرانيان کوچکترين احساس ميهنگرائی ندارند. نه همانند ترکان می توانند برغرور برتریِ نظامی تکيه زنند ... و نه همچون فاتحانِ عرب، بر غرور مذهبی». به مثل اگر در عثمانی دولت است که «در پی تقليد از فرنگی است»، برعکس در ايران، در نبود هويت ملی «تمامی ملت» به دنبال فرنگی دوان است.
به سخن ديگر، ايرانی آوارهايست که نه ترکان از خود می دانند و نه اعراب بر می شناسند. ايرانی نمی داند که کيست! از اين رو تا ورقی برمیگردد و روزگاری میچرخد يکباره همه گنجينه هنری و ادبی اين سرزمين رنگ میبازد. منطق هستی ملت، ميراث فرهنگیاش، گذشتهاش سر بسر زير پرسش میرود. تاجائی که ديگر به سختی بتوان اصل را از بدل باز شناخت. بدينسان راه برای دستبردها و تفسيرهای من در آوردی از گذشته و حال، که ميرزا آقاخان کرمانی «بخارات شکم» میناميد، هموار میشود.
هما ناطق / حافظ؛ خُنياگری، می و شادی
۱۳۸۴/۰۳/۱۸
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
بايگانی وبلاگ
-
▼
2005
(86)
-
▼
ژوئن
(16)
- روشنگری و فرهنگ
- برداشتی نارسا از نارسايی!
- وبلاگها و مسئله تجدد
- نقطه کور
- به اعتصاب عذای خود خاتمه دهيد!
- ندای آغاز
- قبل از رأی دادن بخوانيد!
- شعله، تويی!
- معترضان زندانی را آزاد کنيد!
- فراخوان کانون نویسندگان ایران
- حمايت از فراخوان زنان
- دموکراسی همینجاست
- ميراث فرهنـگی
- هويت و بحثهای تازه
- خَرَد و خُرداد
- حلوای اصلاحات
-
▼
ژوئن
(16)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر