۱۳۸۵/۰۶/۰۹

گردش دايره‌وار

بار ديگر، باز ارعاب و تهديد، برفراز سرِ خانم شيرين عبادی به پرواز درآمد. اما پيش از آن‌که خانم عبادی نامه تهديد‌آميزی را از جانب فرد بی‌هويتی دريافت کند، فردی ديگر، که هويت و سابقه درخشانی در شکوفايی انقلاب فرهنگی دارد، شخصيت انسانی و حقوقی او را به باد انتقادهای تُند و بی‌رحمانه گرفت. می‌گفت به ايشان بهای زيادی داده شده است. ولی فراموش کرده بود که بگويد خودش از کدام جايگاه سخن می‌گويد و «چگونه ما شده است»؟!
ديروز وقتی داشتم درباره زندگی نجيب محفوظ می‌انديشيدم، به ياد حرف‌های شيرين آقای خاتمی افتادم که می‌گفت: جايزه صلح نوبل زياد مهم نيستند. جايزه ادبيات نوبل ارزشمندند! انگار يادش رفته بود که برادرانش در مصر خلاف او می‌انديشند. يعنی همان کتابی را که نجيب بخاطرش جايزه ادبی نوبل را دریافت کرد؛ نه تنها اجازه چاپ و اتشار ندادند، بل‌که بعضی‌ها فتوای مرگ محفوظ را پيشاپيش صادر کرده بودند!
آيا اين همه تناقض در نوع نگاه ما است يا در خود جهان؟

۱۳۸۵/۰۶/۰۲

خانه و باد

من دلم می‌خواهد که پنجره‌های خانه‌ام را بر روی هر فرهنگی باز کنم و اين فرهنگ‌ها چون بادی بوزند و از خانه من عبور کنند و شايد هوای خانۀ مرا هم عوض کنند. اما دلم نمی‌خواهد که هيچ بادی بيايد و خانه مرا از جای بکند!
مهاتما گاندی

۱۳۸۵/۰۶/۰۱

گناه کرد...

مثل معروف: «گناه کرد در بلخ آهن‌گری / به شوشتر زدند گردن مس‌گری» را حتما بارها شنيده‌ايد!
اما نمی‌دانم چندبار از خودتان پرسيديد که قاضی آن دادگاه چه کسی بود؟ اساسا در ايران، قضاوت را کدام گروه و طيفی برعهده داشتند؟
حقيقت تلخ اين است که بعد گذشت هفت‌صد سال از عمر اين ضرب‌المثل، ما هم‌چنان شاهد باز توليد آن در جامعه هستيم. باور نمی‌کنيد؟
هر کسی نوشته «اين کوچه بن‌بست است» را در روزنامه شرق خوانده باشد، ناخواسته به‌ياد اين ضرب‌المثل می‌افتد که نويسنده، در توضيح دعوای شخصی و شاخ و شانه‌کشی‌های ميان دکتر نصر و دکتر سروش، آن وسط از يکی دو نفر نام می‌برد که از بدحادثه، حتا مس‌گر هم نبوده‌اند.

۱۳۸۵/۰۵/۳۱

آن‌روزها

برافروخته و شاکی، ناگهان در مقابلم سبز شد و راه عبورم را بست. می‌گفت: چرا عليه پيشنهاد تصويب قانون قصاص اعتراضی نمی‌کنيد؟
گفتم: وقتی هنوز کالايی بنام «قصاص قبل از جنايت»، مهم‌ترين کالای مورد مبادله درون جامعه است؛ و بربستر چنين سنتی، دولت‌مردان می‌توانند با يک اقدام آسان، آن‌ پيشنهاد را تبديل به قانون کنند؛ وقتی می‌دانيم که همين فردا، ما اولين قربانيان فرهنگی و مهم‌ترين سوژه چنين سنتی خواهيم بود؛ آيا به‌نظر تو ديوانگی نيست که عليه چنين قانونی راهپيمايی و تظاهرات راه بی‌اندازيم؟
راه کج کردم و به رفتن ادامه دادم. اما، هنوز چند قدمی دور نشده بودم که او پرچم قصاص قبل از جنايت را برافراشت و گفت: اکثريتی خيانت‌کار!

۱۳۸۵/۰۵/۲۹

آن‌هايی که زنده‌ها را دوست دارند!

در ميان وب‌گردی‌ها، ناگهان خبر تأثرانگيزی توجه‌ام را به خود جلب کرد. خواندم که خانم پروين اردلان، يکی از چهره‌های سرشناس و فعال برابر حقوقی زنان ايران، بخاطر نارسايی و مشکلاتی که در هنگام مطالعه با آن روبه‌رو می‌شد، در بيمارستان بستری گرديد. گويا خطر تهديد نابينايی جدی است. آرزو می‌کنم چنين نباشد!
من خانم اردلان را دورادور و از روی نوشته‌ها و فعاليت‌هایش می‌شناسم. اما جوانانی که از نزديک با او آشنايی دارند، به اتفاق معتقدند که: « پروین اردلان زندگی سختی داشته است...حتا شنیدن قصه‌های روزهای پرخطر زندگیش که کم نبوده است، تن را می‌لرزاند...مثل فولاد آبدیده است...بَرنده است...نه با جنگ و بزن بزن و شیوه‌های کثیف غیراخلاقی...با درایت و عقلش. آدم است، در حد بی‌نهایت...در وجودش ذره‌ای بدجنسی، دودوزه بازی، بی‌انصافی، نان به نرخ روز خوری و بداندیشی پیدا نمی‌کنی...پشت‌کار عجیبی در تشویق زن‌ها به نوشتن دارد...شعار معروفش این روزها شعار خیلی‌ها است:
« نوشتن به زن‌ها اعتماد به نفس می‌دهد!»

۱۳۸۵/۰۵/۲۴

بعد صد سال ـ 3

در سر درِ کاروان‌سرايی
تصوير زنی به گچ کشيدند
اربابِ عمايم اين خبر را

از مخبرِ صادقی شنيدند
گفتند که واشريعتا خلق

رویِ زنِ بی‌نقاب دیدند
آسيمه ‌سر از درون مسجد

تاسر درِ آن سرا دويدند
ايمان و امان به ‌سرعت برق

میرفت، که مؤمنين رسيدند
اين آب آورد، آن يکی خاک

يک پيچه زگِل بر او بُريدند
ناموسِ به باد رفته‌ای را

با يک دو سه مشتِ گِل خريدند
چون شرِع نبی از خطر جُست

رفتند و به خانه آرميدند
غفلت شده بود و خلق وحشی

چون شيرِ دَرَنده می‌جَهيدند
بی پيچه زنِ گشاده ‌رو را

پاچينِ عِفاف می‌دَريدند
لب‌هایِ قشنگِ خوشگلش را

مانندِ نبات می‌مکيدند
بالجمله تمام مردم شهر

در بحرِ گناه می‌تپيدند
درهای بهشت بسته می‌شد

مردم همه می‌جَهنّميدند
می‌گشت قيامت آشکارا

يک‌باره به صور می‌دَميدند
اين‌است ‌که پيش خالق و خلق

طُلّاِب علوم رو سفيدند
با اين علما هنوز مردم

از رونقِ مُلک نااميدند

برگرفته از کتاب: يا مرگ يا تجدد / ماشاء‌اللّه آجودانی ـ صص 6 ـ 165

۱۳۸۵/۰۵/۱۴

بعد صد سال ـ 2

فتنه‌ها بر سر دين و وطن است
اين دو لفظ است که اصل فتن است

صحبت دين و وطن يعنی چه؟
دين تو موطن من يعنی چه؟

همه عالم همه کس را وطن است
همه جا موطن هر مرد و زن است

چيست در کلّه تو اين دو خيال
که کند خونِ مرا بر تو حلال؟


دين و وطن ـ ايرج ميرزا

۱۳۸۵/۰۵/۱۱

بعد صد سال ـ 1


دست مزن! چشم، ببستم دو دست
راه مرو! چشم، دو پايم شکست
حرف مزن! قطع نمودم سخن
نطق مکن! چشم، ببستم دهن
هيچ نفهم! اين سخن عنوان مکن
خواهش نافهمی انسان مکن
لال شوم، کور شوم، کر شوم
ليک محال است که من خر شوم
چند روی همچو خران زير بار؟
سر زفضای بشريت برآر

تازيانه ـ نسيم شمال

۱۳۸۵/۰۵/۱۰

دنده‌عقب!؟

خبرگزاري فارس: اگر در روز 18 شهريور ماه امسال در مسير مشهد به تهران شاهد رانندگي دنده عقب يك خودروي ماكسيما بوديد تعجب نكنيد. او همايون پيراسته، راننده‌اي ‌است كه قصد دارد مسير مشهد تا تهران را با دنده عقب آن هم با سرعت 130 كيلومتر در ساعت طي ‌كند.
توضيح: چرا تعجب؟ ما قرنی است که دنده عقب می‌رويم! قبل از انقلاب، اگر تا حدودی مردد بوديم و ناخواسته يک گام پيش و دو گام به پس می‌گذاشتيم؛ بعد انقلاب، با سرعت 150 کيلومتر در ثانيه، خلاف جهت عمومی و جهانی در حال حرکت‌ايم.
باوجود براين، ناگفته نماند که کار همايون پيراسته از يک جهت حائز توجه و تعمق است که تحولات تکنيکی و علمی و رفاهی نيز، ذره‌ای نتوانسته‌اند برذهن و فکرمان تأثيرگذار باشند و جهت نگاه‌مان را تغيير دهند! و چه زيبا گفت اين راننده عزيز: «انگيزه انجام اين کار، معرفی کشور عزيزمان ايران است»؟!

بايگانی وبلاگ