تحليل دقيق و ريشهيابی آشوبهای ده روز اخير فرانسه، دستکم کتابی خواهد شد قطور و در برگيرنده بيستسال مسائل و معضلات ناشی از ندانمکاریها، عقبماندگیها و بیتفاوتیهايی که برنامهريزان و سياستگذاران آن کشور مرتکب شدهاند: چه سوسيالیستها و چه گُليستها.
اما از زاويه ديگر، يعنی بُعد بينالمللی، حادثه اخير يادآور دو درس و تجربه تاريخی است:
نخست اينکه، روشنفکران، صاحبنظران و سياستمداران فرانسوی، مفهوم پايان جهان دو جبههای و آغاز روند جهانیشدن را خوب درک و لمس نمیکردند. برداشتهای مکانيکی و سطحینگری از جهانشهروندی که بيشتر بر نيروی کار و بازوان جهان سومیها نظر دارد، تنها میتواند حاشيهنشينان شهرهای بزرگ را بنا، تقويت و مستحکم سازد. وقتی تفکر مسلط، بیتوجه به فرهنگ، تجدد و مدنيت، همهی تلاش خود را برمبنای جامعه موزائيکی سازماندهی میکند، و مهاجرين را، چون زائده کارخانهها، به بيرون و حاشيه شهرها میراند؛ ديگر، چه تفاوتی است ميان کودکی که بطور مثال در مراکش زاده شده یا در حاشيه پاريس متولد میگردد؟
دوم اينکه، آشوب دو هفته اخير فرانسه، به سهم خود افشاءگر سياستی است که مخالفت ژاک شيراک، عليه سرنگونی صدام؛ نه اينکه او دلی برای مردم خاورميانه داشت، بلکه ترسش از بلگرفتن آتشی بود که اين روزها شعلهور شدهاند.
۱۳۸۴/۰۸/۱۶
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر