۱۳۸۶/۰۸/۲۸

اينجا زندان اوين است!


اينجا زندان است. بند زنان زندان اوين.
اولين بار نيست كه به اوين می‌آيم.
بار اول خبرنگاری بودم كه با رئیس
زندان سلول به سلول جلو می‌رفتم و نخستين بار سرگذشت زنانی كه به جرم اعتياد، فحشا، و قتل اسير چهارديواری زندان بودند را می‌شنيدم كه بنويسم اما فقط چند كلمه؛ همان قدر كه بودن رئيس اجازه می‌داد. بار دوم من هم زندانی بودم. درست مثل همه آن زندانيان در بند. 30 نفر از فعالان زن در انفرادی بودند و من آشفته و نگران، ميان غم زنانی كه هميشه از آنان می‌نوشتم، و سرنوشت نامعلوم دوستانم سرگردان بودم. آن روز برای آن‌ها مهمانی بودم كه به زودي می‌رفت.
اين بار، بار سوم اما، همه چيز متفاوت است. حالا من با اين وثيقه صد ميليون تومانی يكی از خودشان هستم. يكی از صدها زنی كه سال‌ها است گرفتار ديوارهای بلند اوین‌اند و هيچ دادرسی ندارند. نه قانون به فريادشان می‌رسد، نه خانواده و نه هيچ كس ديگر. اصلا معنای بی‌پناهي را فقط اينجاست كه می‌توان فهميد. در چشمان زنانی كه اگر قانون كمی، فقط كمی، عادلانه‌تر بود آن‌ها اينك در خانه‌هايشان در كنار فرزندانشان بودند. زنانی كه هيچ شباهتی به كليشه‌های ما از زنان زنداني ندارند. زنانی كه برخی به خاطر تاب نياوردن قوانين نابرابر خود مجری قانون شده‌اند و به گفته قانون‌گذار، قانون شكن.

ادامه مطلب ...

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ