
وقتی سربازان درِ ورودی را با ضربههای محکم قنداق تفنگها میشکنند و به درون خانه سرريز میبرند؛ ويکتور، کنار پنجرهای که پرتويی از ذرات خورشيد را به زير پای مهاجمان میتاباند، خيره به گيتار خود نشسته بود. و بیتوجه به حضور مهمانان ناخوانده، داشت آهنگ «من شما را دوست دارم شيليايیها» را مینواخت.
ادامه...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر