در دوره جوانی، بعضی از شبهای جمعه را با اهل دل و خرابات و خانقاه گذراندم. اما برای نخستين بار بود که مثل ديروز، تمام پنجشنبهام، با پنج بيتیهای عاشقانه گذشت:
شبها سرِ کوی... تو
آشفته چو موی... تو
میآيم... تا جويم... خانه به خانه
مگر از تو نشانه.
ميخانه به می...خانه
پيـمانه به پی... مانه
راهِ تو میپويم – اين می و مستی
بُود بی تو بهانه.
شبها سرِ کوی... تو
آشفته چو موی... تو
میآيم... تا جويم... خانه به خانه
مگر از تو نشانه.
ميخانه به می...خانه
پيـمانه به پی... مانه
راهِ تو میپويم – اين می و مستی
بُود بی تو بهانه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر