۱۳۸۴/۰۵/۰۹

با نام گنجی، به‌يادِ همه!




من، به عنوان وکيل اکبر گنجي، و به عنوان کسي که اين روزها، به خاطر انجام وظايف وکالت در مورد اين روزنامه نگار زنداني، در معرض انواع اتهامات و پرونده سازي ها قرار گرفته ام، مايلم در اينجا، خطاب به فعالان حقوق بشر، هشداري را مطرح کنم. هشدار در مورد فراموش کردن ساير زندانيان سياسي – عقيدتي که به اندازه گنجي مشهور نيستند. زندانيان فراموش شده اي که در زندان هاي مختلف، اعم از اوين، رجايي شهر، يا ديگر زندان هاي شهرستان هاي دور و نزديک، روزگار بسيار سختي را مي گذرانند. زندان هايي پر از مشکلات و مصيبت هاي انساني، که موارد ذکر شده در گزارش اخير رئيس دادگستري تهران به رياست قوه قضاييه در مورد وضعيت زندانيان [که در نشريات کشور بازتاب فراوان داشت] تنها بخشي بسيار ناچيز از واقعيت هاي آنها را بازگو مي کند.
[خانم شيرين عبادی؛ نقل از نشريه روز ]

۱۳۸۴/۰۵/۰۸

گل‌های رنگارنگ



اکـــــبر گنجـی، خواهان حذف کامل ولايت‌فقيه است و می‌گويد خامنه‌ای بايد برود.
سعيد حجاريان، خواهان محدود کردن رهبری در چارچوب قانون اساسی و در صدد استقرار مشروطه است.
هاشمی رفسنجانی، خواهان تقويت جبهه ضد اقتدارگرايی است.
مُحسن سازگارا، پاسخ می‌دهد که اين حرف ها هيچ ضمانت اجرايي ندارد، یک‌بار هشت سال وقت ملت را تلف كرده، باز هم تلف خواهد كرد؛ و به خصوص با اين روش‌ها می‌خواهند دموكراسی را بعنوان مقوله‌ای دست نايافتنی تا سطح يك امر ارزشی تنزل دهند كه كسی نتواند به آن دسترسی پيدا كند. اين حرکات حاصلي ندارد جز اين كه مردم ما را بيش‌تر دلسرد كنند.
*************************
ديروز وقتی می‌گفتم که اين انتقاد از خود شرمگينانه حجاريان، چيزی بيش از تعويض خامنه‌ای از مقام ولايت و جايگزين ساختن آقای منتظری بجای او معنی نمی‌دهد؛ دوستان اصلاح‌طلب ما ناراحت شدند و زيربار نرفتند.

۱۳۸۴/۰۵/۰۴

پازولِ ناقص

می‌گفت: رنج و شکنجی را که نسل‌ما متحمل شده‌اند، به آسانی قابل توصيف نيست‌اند. البته نه از آن جهت که سختی روزگار، فشار زندگی و غم جامعه‌ای بی‌تبات و مردمی بی‌سامان؛ خسته و فرسوده و کله‌پای‌مان کرده باشند، نه! ما در برابر سختی‌ها آب‌ديده و مقاوم شده بوديم. اما به‌رغم تلاش‌های بسيار، پازول زندگی ما، هميشه ناقص بود و چندين سوراخ داشت. تّکه‌های اون سوراخ‌ها، حرف‌های دل‌مان بودند و همه هم می‌دانستيم که جای «مينا»ی ما در ميناکاری زندگی خالی است. حتا اگر شهامت نشان می‌داديم و به حرف‌های درونی و مکنونات قلبی خود، بيش‌تر از آن‌چه که در جامعه مرسوم بود، بهاء می‌داديم؛ منطق بيرونی و حاکم، به‌گونه‌ای بود که وادارمان می‌ساختند تا بار ديگر آن‌ها ‌را به بلع‌ايم و فرو ببريم. در نتيجه، ترس از نتيجه نامطلوب، پيش از اين‌که موجبی برای تقويت فرديت‌مان باشد، بيش‌تر بعنوان عاملی مؤثر در جهت تسليم و قربانی شدن در معابد جمع‌گرايان بودند.
در پاسخ به اين انديشه، نسل امروز می‌گويد: "من می‌گویم باید به حرف درون بها داد و با منطق پیش رفت! ترس از نتیجه نا مطلوب، پاسخ منفی و یا عکس‌العمل غیر عادی جز از دست رفتن انرژی مثبت هیچ سودی برای کسی ندارد. این‌جاست که مرزها شکسته می‌شود و هر کسی نسبت به خود و احساسش، احساس اعتماد و جرات می‌کند. اگر از خود مطمئن باشیم، هیچ مانعی بطور ابدی نمی‌تواند بر سر راه ما قرار بگیرد. زندگی هم می‌تواند مانند مومی در دست ما باشد! اگر قبول کنیم که ما قابلیت انجام هر کاری را داریم، باور کنید دنیای آدم از این رو به آن رو می‌شود.چه تفاوتی می‌کند قدم اول را چه کسی برداشت؟ اصل قدم برداشتن و پویا بودن هست، در هر جنبه‌ای از زندگی=)
Keep your spirit high; walk strong and steady and be sure that what you want in life will be achieved if you feel like reaching out and getting it up in the air!"

۱۳۸۴/۰۵/۰۳

ديروز و امروز

ديروز:
وقتی کسی راه برون رفت از بحران کنونی را پيش پا می‌نهاد و استدلال می‌آورد که چه بايد کرد؛ يا وقتی فردی از ايرانيان مقيم خارج از کشور توضيح می‌داد که برای رسيدن به دموکراسی و آزادی، بايد ذره‌ای مايه گذاشت و حداقل، هزينه‌ای را متقبل شد؛ فورا صدتا کامنت می‌گذاشتند که: «بيرون گودی می‌گی لنک‌ش کن؟».
امروز:
اکبر گنجی در نامه‌ای به آقای منتظری می‌نويسد: به گمان من نخبگان ما امروز بيش از هر زمان ديگری با فرهنگ دموكراتيك آشنا هستند. پيشگامان دموكراسی و آنان كه فرايند دموكراسی را در جوامع غيردموكراتيك پيش برده‌اند، به هيچ وجه تا حد نخبگان ما فيلسوف و تئوريسين نبوده‌اند. مشكل اصلی ما "فقدان دانش دموكراتيك" نيست، بلكه عدم آمادگی برای پرداخت هزينه است. دموكراسی به مردان عمل، زنان شجاع و جوانان ايستا نياز دارد. راهگشای آزادی و حقوق بشر، ايثار و از خودگذشتگی است، نه صرفا آشنايی با فرهنگ مدرن. بايد مدرنيته و نظام اجتماعی مدرن را شناخت، و بين نظر و عمل، پيوند برقرار كرد تا دموكراسی برپا گردد.

۱۳۸۴/۰۵/۰۲

باغ آينه

امروز، دوست‌داران فرهنگ و ادب برمزار احمد شاملو گرد می‌آيند تا ياد و خاطر او را گرامی بدارند. يادش، هميشه گرامی و زنده‌باد و روح‌اش، از غم زمانه‌ی ما آزاد‌باد.
چراغی به دستم، چراغی در برابرم:
من به جنگ سياهی می‌روم.
گهواره‌های خستگی
از کشاکش رفت و آمد‌ها
باز ايستاده‌اند،
و خورشيدی از اعماق
کهکشان‌های خاکستر شده را
روشن می‌کند.
...................
شادی تو بی‌رحم است و بزرگ‌وار،
نفست در دست‌های خالی من ترانه و سبزی است.
من برمی‌خيزم!
چراغی در دست.
چراغی در دلم.
زنگار روحم را صيقل می‌زنم.
آينه‌ای برابر آينه‌ات می‌گذارم
تا از تو
ابديتی بسازم.

۱۳۸۴/۰۵/۰۱

فرهنگ و تمدن

در ميان اهل انديشه و خرد، ضرب‌المثلی رايج است که می‌گويد: «بدون فرهنگ، هيچ تمدنی شکل نمی‌گيرد!».
در واقع می‌شود چنين استنباط کرد که ميان فرهنگ و تمدن، به لحاظ مضمون، تبيين و نحوه و سطح تأثير‌گذاری، ارتباطی تنگاتنگ، متقابل و ريشه‌دار وجود دارد که مولّد، در بستری که مولود برای او می‌گشايد، غنا می‌يابد. اگر بخواهيم تمدن بشری را به سه عصر‌کشاورزی، عصر‌صنعتی و عصر‌بعدصنعت تقسيم کنيم، هر عصری را، از طريق الگوهای‌رفتاری و ابزارهای فنی مختص به‌آن، می‌توانيم بطور مستقل و مشخص مورد شناسايی قرار دهيم و تفکيک کنيم.
وبلاگ، ابزاری است متعلق به عصرحاضر. بديهی است که بايد بستر مناسبی را برای بارور شدن فرهنگ مُدرن و پسا مُدرن مهيّا سازد و از اين‌طريق، راه رشد و تحول را برای ورود به جامعه‌ای باز، انسانی و مدافع آزادی، دموکراسی و حقوق‌بشری بگشايد. بلاگری که نسبت و رابطه متقابل اين دو را با هم‌ديگر تشخيص نمی‌دهد و لجوجانه و غيرعقلانی، می‌کوشد تا فرهنگ دوره جنگ‌سرد را بر ابزار عصر کنونی(وبلاگ) انطباق دهد و از اين‌راه، ديگران را از وبلاگ‌شهرها متورای و منزوی گرداند؛ اطمينان دارم که قبل از همه، ابتدا خود را به انزوا خواهد کشاند.

۱۳۸۴/۰۴/۳۱

دلی برای آينده

شاخک‌های اخلاقی‌ـ‌وجدانی ما، در برابر اعمال خشونت‌آميز، ضد انسانی و خلاف حقوق‌بشری در هر نقطه از جهان، تا چه سطح و ابعادی حساس‌اند و واکنش نشان می‌دهند؟ رندی می‌گفت: شاخک‌های ما ايرانی‌ها، مدت‌ها است که به شاخ‌های زُمخت، غيرحساس و آماده برای دريدن، تغيير جنس و ماهيت داده‌اند.
طنز تلخی است اما، غير واقعی هم نيست. واقعيت آن است که در برابر انواع خشونت‌ها، ترورها و اعدام‌ها، ما ايرانيان، به جای تعمق و ريشه‌يابی اين پديده‌های مشمئزکننده که فضای بهداشتی ميهن را شديدا آلوده نموده‌اند، عمدتا شيوه‌های تأسف‌باری را در پيش گرفته‌ايم. گروهی هم‌واره می‌خواست‌ تا از جنايت بهره سياسی برده و آن‌را درجهت پيش‌برد اهداف خويش بکارگيرند؛ گروهی ديگر با سکوت خويش نمی‌خواست جان خود را در معرض خطر بگذارند. در حالی‌که هر دو گروه، به روشنی می‌دانستند مادامی‌که ريشه‌های روانی اين‌گونه ترورها کاملا بررسی نگردند، و شهوت ويرانگری و تاروپود مرگ‌طلبی آن برای مردم برملا نشوند، حتا بعد از چند نسل، اين خطر هم‌واره مردم ما را تهديد خواهند کرد.
معضل جامعه ايران، زخم برداشتن دل‌ها و زوال انديشه‌ی انسان‌دوستانه است. از اين نظر، پيش و بيش از هرگروهی، ابتدا نيروهای وفادار به حکومت ناچارند تا حقيقتی را که بيش از رُبع قرن تجربه شده‌اند دريابند که: همه کسانی‌که طراحی قالب «اُمت» را برای اتحاد و اتفاق ملی پی‌ريخته‌اند، از همان ابتدا نيز مرزی میان مسلمان و غیرمسلمان نمی‌شناخت‌اند. آنان نيازمند عبوديت بودند و هرکسی که چنين مرزی را ناديده می‌انگاشت، به‌رغم اعتقاد به اسلام نيز، گرفتار همان سرنوشتی می‌شد که پيش از آن، دگرانديشان دچارش گرديدند.

۱۳۸۴/۰۴/۲۸

بهای يک اشتباه لفظی

ايرانيان مقيم خارج از کشور تعريف می‌کنند که در ايران، ميان چگونگی کاربرد زبان و نحوه بيان با اقتصاد و هزينه‌های پرداختی، رابطه‌ای مستقيم و پيوسته وجود دارند. اگر شما ناخواسته از کلماتی غير مرسوم بهره بگيريد و يا غيرارادی و طبق عادت، جمله‌ای را از زبان بيگانه به فارسی ترجمه کنيد، طرف مقابل شما با تيزهوشی و يا براساس تجاربی که از قبل کسب کرده است، در لحظه، نرخ اجناس را بالا می‌برد و تا آن‌جايی که امکان داشته باشد، جنس خود را به چند برابر قيمت قالب می‌کند.
يکی می گفت: من بجای تلفظ «سی دی»، طبق عادت «س . د» تلفظ کردم. فروشنده گفت: شما ساکن کشور آلمان هستيد؟ پاسخ به اين پرسش، يعنی بيش از چهار هزار تومان پرداخت اضافی. دومی می‌گفت: از راننده آژانسی که داشت ما را به مقصدی می‌رساند، نام منطقه‌ای را پرسيدم. اما بجای استفاده از جمله «اينجا کجاست و چه نام دارد؟»، ناخواسته، از ترجمه آلمانی «ما کجا هستيم؟» بهره گرفتم و راننده، با تيزهوشی‌ای که داشت پرسيد: شما از ايرانيان مقيم خارج از کشور هستيد؟ معنی اين پرسش، يعنی پرداخت پنج هزارتومان کرايه اضافی.
به زعم من، بايد اعتراف و تأييد کرد که چنين مناسباتی، بی‌آن‌که تنها ارتباطی با ايرانيان خارج از کشور بيابد، يک شيوه مسلط در مناسبات درون جامعه است. جامعه‌ای که به روابط لحظه‌ای و فرصت‌طلبانه می‌انديشد، هرگز توان جلب و تقويت صنعت توريسم را نخواهد يافت. بهای چنين اشتباهی را، پيش از اين‌که توريست‌ها بپردازند، بيش‌تر مردم همان جامعه پرداخت خواهند کرد که مهم‌ترين عامل کسب درآمد ارزی و ايجاد فرصت‌های شغلی تازه در کشور را از دست می‌دهند.
صدای هم‌وطن به اين بلندی
صدای خارجی؟ الله و اکبر!

۱۳۸۴/۰۴/۲۱

بازی‌ها

دفتر تحکيم وحدت، در بيانيه تحليلی و مفصل خود می‌نويسد: «حاکميت در رفتاری متفاوت با شيوه‌های کلاسيک و گذشته، توانست در سناريويی پيچيده و چند مرحله‌ای فرد دل‌خواه خود را بر کرسي رياست جمهوری به‌نشاند و غافل ازآن‌که بازی اصلي تازه شروع شده است».
در حکومت اسلامی، فقط در صورتی می‌توان در مورد خط‌مشی‌های احتمالی مسئولين کشور پيشگويی کرد يا به تدوين کنندگان و برنامه‌ريزان سياست توصيه‌های معقول نمود، که ابتدا به اين حقيقت واقف باشيم که آنان عملن کدام اهداف را در سياست‌گذاری خود دنبال می‌کنند. وقتی بازی‌های جناح‌های مختلف سياسی در ايران متضمن منافع متضادند و هر جناح به شرط باخت جناح مقابل می‌تواند برنده واقعی شود؛ شروع بازی اصلی مورد نظر دفتر تحکيم وحدت، معنايی جز شعله‌ور شدن جنگ خانگی را نمی‌رساند. شايد شعر زيبای بازی‌های مهرداد فلاح، بيان حال روز ما و گوياتر از هر نقدی باشد:
۱
بازی با هر دست بدهی بگيری باز با همان
هميشه هم که حال نمی‌دهد
گاهی اگر بدهی هی بدهی بدهی بدهی هی... کيفش بيشتر نيست؟
۲
بازی آهسته برو بيا که گربه شاخت نزند
بازی با چشم‌ها که باز هم نديدن
با گوش‌ها که بسته شنيدن
۳
بازی لو دادن هم‌بازی ( گنجشکک اشی مشی) به جناب آشپزباشی هم
به جای خودش
البته که زيباست.

۱۳۸۴/۰۴/۲۰

صدا

آيا، صدای تو نيست
که چون نسيم بهاری، به‌هرسوئی می‌وزد.
درختان را از خواب زمستانی بيدار و شريان‌هايم را،
ـ بی‌قرار می‌کند.
آری، صدای توست که سپيده‌دمان
درکوچه‌های محلّه، بآرامی
راه می‌رود
ـ چون نسيم نوازشگر
و عطر گل‌ها را باشبنم می‌آميزد
شبانگاهان برشاخه‌های درختان می‌آويزد
و مثل باران شب‌های بهار
از ناودان‌ها سرازير می‌شود
و هنگامی‌که قلم بدست می‌گيرم
و می‌خواهم از تو بنويسم
کنارم می‌نشيند و برگونه‌ام بوسه می‌زند
شعر: مُحسن بافکر ليالستانی؛ فواره‌ای به ارتفاع ساليانی که زيستم

۱۳۸۴/۰۴/۱۷

چراغ‌ها را روشن کنيم!

چهار سال پيش (2001) وقتی که تونی بلر می‌گفت: «وضعيت آفريقا داغی است بر وجدان بشريت!»، شايد تو نيز جزء آن گروه از انسان‌هايی بودی که می‌گفت: چراغی را که برخانه رواست، گذاشتن برسر کوچه و روشن کردن راه عابران، بی‌معنی و نارواست.
دنيا محل گذر است. اما نه آن گذری که کتاب‌های دينی تفسيرش می‌کنند، بل عينيت و واقعيتی که در همه جای جهان با نام و نشانه‌های مختلفی پديدار می‌گردند و حادثه می‌آفرين‌اند. ممکن است از آن کوچه تنگ و تاريک تو نيز، کسانی گذر کنند و دست به اعمالی به‌زنند و تو را به شگفتی و تعجب وادارند. چنان‌که بعد از پنج سال، بسياری به اين نتيجه رسيدند که قاره آفريقا، می‌تواند محل، مرکز و لانه‌ی بنيادگرايان اسلامی گردد. اين‌که جهان امروزين بيم آن دارد که فقر کنونی به بنيادگرايی و در نهايت به تروريسم بی‌حيا و ضد انسانی منجر شود، دلهره‌ای خيالی و دور از حقيقت نيست.
ما بارها ـ و حتا در انتخابات گذشته؛ شاهد چنين سرريزهايی بوديم که چه‌سان اقشار فقير و نيازمند، از کوچه و پس‌کوچه‌های شهرمان گذشتند و به تناسب سليقه و انتخاب خود، سرنوشت تلخی را برای ملتی رقم زدند. تازه، اين حرکت، عالی‌ترين، خردمندانه‌ترين و قانون‌مندترين واکنش‌ها بود. اگر تونی بلر می‌گفت:«جامعه جهانی توان خود را متمرکز کند، قادر به درمان اين داغ است». ما نيز به تناسب وسع خود، اين‌گونه می‌فهميم که چراغ را بايد برسر در خانه بگذاریم که هم خانه و کوچه را هم‌زمان روشن کند، و هم راه مشخص باشد و هم عابران قابل شناسايی. چرا که وجدان ايرانی، پيش از فقر، بيش‌تر از جهل و تاريکی داغ‌ديده است. وقتی چشم‌ها با تاريکی مأنوس شوند، ديگر حتا خورشيد نيز قابل لمس و شناسايی نيست. چراغ‌ها را، روشن کنيم، حتا اگر کورسويی باشد!

۱۳۸۴/۰۴/۱۶

سرکار خانم شيرين عبادی!

اکنون به‌خاطر وضعيت خطيری که زندانيان سياسی ايران و به‌خصوص آقای اکبر گنجی با آن دست بگريبان است لازم می‌بينيم نکته‌ای را با شما در ميان بگذاريم: شما نمی‌توانيد مقام وکالتی را، که از لحاظ حرفه‌ای داريد، از جايگاه رفيع خود بعنوان برنده‌ی جايزه‌ی نوبل صلح منفک کنيد. يعنی، شما ـ چه بخواهيد و چه نه ـ ديگر تنها يک وکيل ساده‌ی متهمان دادگستری ايران نيستيد و اعطای جايزه‌ی نوبل اعتباری دو چندان را برای شما فراهم ساخته است که می‌توانيد و بايد آن را در جهت کارا کردن مدافعاتتان از موکلينی که به ناحق و فقط به لحاظ بيان عقايد خود به زندان افتاده‌اند بکار بريد.
ما، بعنوان دو ايرانی معتقد به دموکراسی و حقوق بشر و کوشنده در راه تحقق آن، از شما بانوی بزرگوار تقاضا می‌کنيم که بيش از اين به وضعيت خطيری که برای موکل شما پيش آمده بيانديشيد و بياد آوريد که تنها شما قادريد تا از موکل خود در صحنه‌های بين‌المللی دفاع کرده و پرونده‌ی او را در مراجع حقوقی بين المللی مطرح سازيد. بياييد و برای اولين بار شما کسی باشيد که پرونده‌ای را به دليل نقض حقوق بشر از محدوده‌های بومی به عدالت خانه‌های جهانی می‌کشانيد. يقيناً اقدام شما نه تنها ماجرای اکبر گنجی را از بن بست جانکاه کنونی بيرون خواهد کشيد که، در عين حال، سابقه‌ی خجسته‌ای خواهد بود در زمينه‌ی عدالت خواهی بين المللی.
ما مشفقانه آرزومنديم که چنين شود و ما نخستين بانوی ايرانی برگزيده شده برای دريافت جايزه‌ی صلح نوبل را ببينيم که در اندازه‌های واقعی مقام بلند بين المللی خود ظاهر شده و، با اقدامی مؤثر و چشم گير، مورد بارزی از نقض حقوق بشر و سرکوب بيان آزاد را در پيش چشم همه‌ی جهانيان بنمايش در آورده است.
با تقديم بهترين درودها
شکوه ميرزادگی – اسماعيل نوری علا

۱۳۸۴/۰۴/۱۲

زن و شراب

داستان طنزآميز و توقع نابجای رئيس پارلمان ايران از همتای بلژيکی‌ خود که سرانجام و برخلاف عرف ديپلماسی، ميزبان را وادار ساخت تا يک ملاقات رسمی و از قبل برنامه‌ريزی شده‌ای را لغو کند؛ اکنون چند روزی است که سوژه اصلی بسياری از رسانه‌های اروپايی شده‌اند.
بنيادگرايی، مفهومی غير از اين را نمی‌رساند که گروهی می‌خواهند عقايد و سلايق‌شان را برديگران تحميل کرده و آنان را وادار و متابع خواست‌های خود سازند. حتا اگر در رأس اين هيئت فردی چون حداد عادل که مدعی اهل فلسفه است، قرار گرفته باشد. اين‌که در مقابل چنين معضل مسخره‌ای، به‌آسانی می‌شود ده‌ها راه‌حل فقهی ارائه داد و چاره‌جويی کرد، به‌جای خود اما، پرسش کليدی آن است که پس آن نهاد شورای مصلحت نظام، به‌درد چه کاری می‌خورد و اگر در چنين شرايطی نمی‌تواند چاره‌انديشی کند و راه بگشايد؛ چرا و به چه دليل و انگيزه‌ای، اين نهاد غيرقانونی را برمردم و جامعه تحميل کرده‌ايد؟
واقعيت اين است که معضل کنونی، ناشی از عدم وجود راه‌حل‌های فقهی و قانونی نيست، بل‌که به‌نوعی برگرفته از نگاه از خود بيگانه‌ای است و هراسان از اين‌که مبادا با زن و شراب، ناخواسته، به يگانگی برسد و اين جهانی گردد. اگر زن نبود، نه رهايی آدم ممکن بود و نه زندگی شکل می گرفت؛ و اگر شراب نبود، نه دلی روشن و نه عشقی جوانه می‌زد و شکوفا می‌شد.
اکنون رئيس پارلمان ايران که اهل فلسفه است، با نفی زن و شراب، به روشنی نشان‌داد که: عشق به زندگی را برنمی‌تابد.

بايگانی وبلاگ